سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صوفیه

شنبه 85 شهریور 18 ساعت 12:0 عصر

 

                                                                                                                                           

صوفیه از دیدگاه حضرت پیغمبر اکرم (ص) واهلبیت (ع)

جهت آگاهی تنها کافیست که چند نمونه روایت از روایاتیکه محدّثین بزرگ عالَم اسلام و تشیع (ره) در سفینة البحار ماده صوف، از دو رکن از ارکان اسلام و تشیع: مقدس اردبیلی و شیخ بهائی (رهما) آورده، در اینجا ذکر شود:

1ـ ... عن کشکول شیخنا البهائی(ره) عن النبی(ص) انه قال:

 ( لایقوم الساعة علی امتی حتی یقوم قوم من امتی اسمهم الصوفیة، لیسوا منّی، و انهم یحلقون للذکر و یرفعون اصواتهم یظنّون انهم علی طریقتی، بل هم اضلّ من الکفار و هم اهل النار لهم شهیق الحمار): ... از کشکول شیخ ما بهائی (ره) ازحضرت پیغمبر اکرم (ص) که فرمودند: (قیامت بر امت من برپا نگشته تا آنکه (پیش از آن) گروهی از امتم برخاسته که اسم آنها صوفیه است، آنها از من نیستند، و آنها برای ذکر حلقه میزنند و صداهای خود را بلند می کنند، گمان می کنند که بر راه طریقت من هستند، بلکه آنها از کفار گمراه ترند و آنان اهل آتش (در آخرت) اند و (در آن آتش) صدای درازگوش می دهند.

2ـ (از کتاب مقدس اردبیلی (ره) ... عن البزنطی و اسمعیل بن بزیع عن الرضا (ع) قال:

 (من ذکر عنده الصوفیة و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منا، و من انکرهم فکّانما جاهد الکفّار بین یدی رسول الله (ص): از بزنطی و اسمعیل بن بزیع (دو تن از بزرگان اصحاب) از حضرت امام رضا (ع) که فرمودند: هر که صوفیه نزد او یاد شود و آنها را با زبان و قلب رد ننمود پس او از ما نیست، و هر که آنها را رد نماید پس مانند آنستکه در پیشگاه حضرت رسول خدا (ص)، با کفار جهاد کرده باشد.

3ـ و عن البزنطی انه قال رجل من اصحابنا للصادق جعفر بن محمد (ع): قد ظهر فی هذا الزمان قوم یقال لهم الصوفیة فما تقول فیهم؟

قال (ع): انهم اعدائنا فمن مال الیهم فهو منهم و یحشر معهم ... الا فمن مال الیهم فلیس منا ... :

از بزنطی که گفت: شخصی از اصحابمان بمحضر امام صادق (ع) عرضه داشت: در این زمان گروهی پیدا شده که به آنها صوفیه گفته می شود، پس درباره آنها چه می فرمائید؟ حضرت فرمودند: به راستی که آنها دشمن ما هستند، پس هر که با آنها متمایل شود او از آنهاست و با آنها محشور می گردد ... آگاه باشید هر که بآنها متمایل شود از ما نخواهد بود.

4ـ و عن السید المرتضی الرازی بسنده عن الامام الحسن العسکری (ع):

 ... و ایم ا... انهم من اهل العدوان و التحرّف ... الا انهم قطاع المؤمنین (الدین ـ خ ل) و الدعاة الی نحلة الملحدین، فمن ادرکهم فلیحذرهم ولیصن دینه و ایمانه ... .

5ـ و عنه ایضاً بسنده عن محمد بن الحسین بن ابی الخطاب قال کنت مع (عندـ خ ل) الهادی علی بن محمد (ع) فی مسجد النبی (ص) فاتاه جماعة من اصحابه ... ثم دخل المسجد جماعة من الصوفیة و جلسوا فی جانب مستدیراً (مستدیرین ـ خ ل) و اخذوا بالتهلیل، فقال (ع): لاتلتفتوا الی هؤلاء الخدّاعین، فانهم حلفاء الشیطان و مخرّبوا قواعد الدین، یتزهدون لراحه الاجسام و یتّهجدون لتصیید الانعام ... فلا یتّبعهم الاّ السفهاء و لایعتقد بهم الا الحمقاء، فمن ذهب الی زیارة احد منهم حیاً او میتاً فکّانما ذهب الی زیارة الشیطان و عبدة الاوثان، و من اعان احداً منهم فکاّنما اعان یزید و معویه واباسفیان. فقال له رجل من اصحابه (ع): وان کان معترفاً بحقوقکم، قال:فنظر الیه شبه المغضب و قال: دع ذا عنک من اعترف بحقوقنا لم یذهب فی عقوقنا اما تدری انهم اخسّ طوائف الصوفیة و الصوفیة کلهم من مخالفینا و طریقتهم مغایره لطریقتنا و ان هم الانصاری و مجوس هذه الامة ... .

: و از سید مرتضی رازی بسند خود از حضرت امام حسن عسکری (ع): ... و بخدا قسم آنها از اهل دشمنی و انحرافند ... اگاه باشید بدرستیکه آنها راه زنان راه اهل ایمان (راه زنان دین ـ خ ل) اند و دعوت کنندگان براه ملحدین و بی دینان، پس هر که بآنها برخورد باید از آنها حذر نموده و دین و ایمان خود را حفظ کند ... : و از او (سید مرتضی رازی) نیز بسند خود از محمد بن الحسین بن ابی الخطاب که گفت: در محضر حضرت امام هادی (ع) در مسجد النبی (ص) بودم، پس جماعتی از اصحاب حضرت وارد شده ... سپس جماعتی از صوفیه وارد شده و در طرفی بطور دائره نشسته و مشغول تهلیل (لا اله الا الله گفتن) شدند. آنگاه حضرت فرمودند: باین حیله گران توجه نکنید، پس براستیکه آنها هم قَسَمان شیطان و خراب کنندگان ستونهای دین اند، بخود زهد بندند، بخاطر راحتی جسمشان و شب بیداری میکشند برای صید کردن چهارپایان (مقصود از چهارپایان، افراد بی عقل ونادان باشد) ... پس پیروی نمیکند آنها را مگر سفیهان و معتقد نمیشود بآنها مگر احمقان. پس هر که بدیدار و زیارت یکی از آنها برود در حال حیات یا مماتشان، گویا بزیارت شیطان و بت پرستان رفته، و هر که یکی از آنها را کمک کند گویا یزید و معاویه و ابوسفیان را کمک کرده، پس مردی از اصحاب حضرت عرضه داشت: و گر چه آن فرد صوفی اعتراف بحقوق (امامت و ولایت) شما داشته باشد (باز چنین است)؟ (محمد بن الحسین) گفت: پس حضرت نگاهی شبیه نگاه غضبناک باو نموده و فرمودند: این سخن را از خود کنار بگذار، کسیکه معترف بحقوق ما باشد در راه عقوق ما نخواهد رفت، آیا نمیدانی که بدرستیکه اینان (که با اعتراف بحقوق و ولایت و امامت ما بسوی صوفیه میروند) پست ترین طوائف صوفیه خواهند بود،و کلیّه صوفیه از مخالفین ما هستند و طریقه و راه آنها بر غیر طریقه و راه ماست، و آنها نیستند مگر نصاری و مجوس این امت ...

بنابراین افرادیکه دم از تشیع و اهلبیت و علی (ع) میزنند و احیاناً در دام صوفیه قرار گرفته اند با مشاهده این فرموده های خود پیغمبر (ص) و اهلبیت (ع) (که خواندیم ایشان از صوفیه بیزاری جسته و آنها را دشمن خود و در غیر راه خود وعاق خود معرفی فرموده اند) فوراً باید از آنها جدا شده از گذشته خود توبه نمایند.

تذکر:

ممکن است افرادی در بین صوفیه پیدا شوند که کارها یا خبرهائی غیر عادی داشته باشند، باید دانست که انجام اینکارها و خبرها، یکی از سه قسم است:

1ـ بوسیله شیاطین اجنه که بر آنها مسلط شده اند، جهت فریب دیگران که فکر کنند اینها کرامتی است و یا نیز برای فریب خود آنها.

2ـ شعبده و یا سحر و جادو، همانند مار و شیشه خوردن و غیره دراویش قادریه.

3ـ برای برخی از آنها پاداش ریاضتهای باطله ایکه متحمل شده اند که از اینگونه کارها یا خبرها بدست آورند، که اگر هر که برای دنیا هم زحمتی بکشد، خداوند چیزی باو خواهد داد که خود در قرآن کریم فرموده: «و من یرد ثواب الدنیا نؤته منها» (آل عمران آیه145) ، «و من یرد حرث الدنیا نؤته منها» (شوری آیه20): (و هر که پاداش دنیا بخواهد مقداری باو خواهیم داد) و (هر که کِشت زار دنیا را بخواهد مقداری باو خواهیم داد). که از نمونه آنها نیز میتوان مرتاضین هند باشند، و دیگر از سعادت جاوید آخرت و بهشت و رحمت و رضوان بی نصیب و محروم کامل «و ما له فی الآخره من نصیب ـ شوری20




به فروع کافی (باب دخول الصوفیه علی الامام الصادق (ع) و تحف العقول در این باب که حضرت امام صادق (ع) انحرافات آنها را طی حدیثی طولانی بیان فرموده مراجعه شود.

و واضح است که اگر آنهمه روایت هم وارد نشده بود، روشن بود که هر راهی جز راه محمد و آل (ص)، باطل و بدعت و ضلالت و بسوی جهنم است خواه باسم صوفی باشد یا عارف و یا اهل حق و غیره، و راه محمد و آل (ص) و گفتار و کردارشان همانست که همه در روایات و تواریخ مربوطه آمده که خود تا آخرین نفس، عبادت و بندگی خدا نموده و حتی جان خود را در راه خدا فدا کردند، و بدون استثناء به عنوان حکم الهی بهمه جامعه فرمودند باید چنین کنند، تا آنجایی که اگر کسی بعد از داخل شدن وقت نماز و فرصت خواندن آن را بلافاصله داشتن، بمیرد همان نماز را هم باید برای او قضا کنند و ... همان گونه که نیز از هرگونه افراط و تفریط و اختراع در عبادت و دعا و ... نهی فرمودند ...

تبصره:

 انحراف در هرکار و راه صحیح از سه راه پیش می آید:

 1ـ به طور کلی دور و غافل شدن از آن و مبانی آن.

2ـ عدم مراجعه به متخصصین فن در فراگیری آن.

3ـ خود محوری که شخص بخواهد بدون استاد و راهنمای صددرصد متخصص و متعهد، به راه بیافتد که قهراً به چاه می افتد. چه بسیار که با دیدن یک آیه یا روایت که اصطلاح و مقصود از آن را نفهمیده گمراه شدند که چون بدون استاد و متخصص و تخصص خواستند پیش بروند، مثلاً در قرآن مجید است: «و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین»: (عبادت کن پروردگارت را تا آن هنگامیکه یقین برای تو بیاید) که به اتفاق تمام مفسرین، مقصود از یقین، هنگام مرگ است که یقینی بوده، یعنی تا هنگام مرگ و آخرین نفس عبادت کن، مثلاً بمجمع البیان که جامع اقوال مفسرین شیعه و سنی است و همه دیگر تفاسیر مراجعه کنیم همین است، حال ممکن است یک فرد یا افرادی بی خبر و نادان فکر کنند که یعنی تا وقتی عبادت کن که یقین باصول عقائد و دین آمد پس از آن آزادی! ولی غافل از همه تفاسیر و همه چیز دیگر که مثلاً این آیه مگر در درجه اول خطاب به خود پیغمبر اکرم (ص) نبوده، آیا پیغمبر دردین و عقیده خود شک داشت؟ و مگر تا آخرین نفس، خود و همه ائمه (ع) عبادت نکردند پس تا آخر هم نعوذ بالله یقین پیدا نکرده ... ؟ و آیا حکم ضروری دین، عبادت تا آخرین نفس برای همه نبوده ؟ ... ؟ آری اینست ضرر عظیم غیر قابل جبران بی پیر عالم متخصص متعهد، به خرابات رفتن.


نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی

نظرات دیگران [ نظر]


صحابه وتبرک

شنبه 85 شهریور 18 ساعت 10:1 صبح

 

صحابه و تبرک

گفته می شود  چرا به آثار بزرگان (معصومین ،...) تبرک می جوئید، این شرک است ؟

بهترین دلیل برتبرک، تبرک صحابه است به آثار پیامبر(ص)، که امری فراگیر ورایجی بوده وصحابه به لباس وآب وضوی پیامبر(ص) و..تبرک می جستند وپیامبر(ص)،آنهارا از اینکار نهی نفرمودند.

ببینید عبارات موجود درصحاح را:

تبرک به لباس پیامبر(ص) :

بخارى در کتاب آداب، در باب «حسن خلق و سخاوت»، از سهل بن سعد روایت کرده که گفت:

«یکى از بانوان مسلمان، ردایى براى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آورد. سهل به اصحاب گفت: مى دانید این ردا چیست؟ پاسخ دادند: عبایى است که حاشیه اش در آن بافته شده است. آن زن گفت: یا رسول الله این را آورده ام تا شما به تن کنید. پیامبر(صلى الله علیه وآله) که به آن نیازمند بود، آن را گرفت و پوشید، یکى از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله)آن عبا را در تن پیامبر(صلى الله علیه وآله) دید و گفت: چه زیباست! آن را به من بدهید در بر کنم! پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: مانعى ندارد. همین که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از مجلس حرکت کرد، یاران آن مرد را نکوهش کردند و گفتند: کار خوبى نکردى و لباسى را که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آن نیازمند بود از او درخواست کردى، در حالى که مى دانستى اگر از پیامبر(صلى الله علیه وآله)چیزى طلب کنند، بخل نخواهد ورزید. آن مرد گفت: مى خواستم به وسیله آن متبرّک شوم; چرا که با بدن پیامبر تماس داشته و بعداً کفن من شود.»

این حدیث را بخارى در باب «جنائز» و آماده ساختن کفن، آورده است. آن مرد صحابى، که پیراهن را از پیامبر(صلى الله علیه وآله) درخواست کرد، به گفته ابن حجر، عبدالرحمان بن عوف و به گفته بعضى، سعد بن ابى وقاص بوده است.

علاّمه شیخ حسین مخلوف،
مفتى پیشین دیار مصر در کتاب خود «فتواهاى شرعى و بحث هاى اسلامى» بعد از آنکه از غسل دادن جنازه زینب دختر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) سخن گفته مى نویسد:

«پیامبر(صلى الله علیه وآله) به زنانى که عهده دار غسل وى بودند، دستور داد که پس از غسل، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مطلع سازند. همین که غسل او تمام شد و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) خبر دادند، رداى خود را به آنها داد تا بر بدنش بپوشانند و سپس کفن کنند.»

نامبرده پس از ذکر این روایت مى نویسد:

«پیامبر(صلى الله علیه وآله) رداى خود را به آن ها دادند و گفتند بدن زینب را با آن بپوشانند تا از برکت وجود مبارک آن حضرت، به وسیله لباس بهره مند شود و در آغاز به آنها نداد بلکه پس از غسل داد تا فاصله اى نباشد و پس از تماس لباس با بدن پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلافاصله به بدن او پوشانده شود و تأثیر خود را بگذارد و این نشانه محبت و علاقه و مهربانى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نسبت به دخترش مى باشد.»

سپس مى افزاید:

«این عمل پیامبر(صلى الله علیه وآله) دلیلى است بر مشروعیت تبرّک به آثار صالحان.»


 

تبرک به آب وضوى پیامبر(ص) :


1 ـ بخارى در صحیح، باب «خاتم نبوّت» به اسناد خود از جعید بن عبدالرحمان روایت مى کند که گفت:


«خاله من شرفیاب محضر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) شد. مرا با خود برد و عرض کرد: اى پیامبر خدا، فرزند خواهرم آسیب دیده است (و شفاى او را مى خواهم)، آن حضرت دست بر سر من کشید و دعا کرد و براى من خیر و برکت خواست و وضو گرفت و من از آب وضوى آن حضرت نوشیدم...»


از گفته این صحابى که مى گوید: از آب وضوى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نوشیدم، مى توان براى مشروعیت تبرک استفاده کرد.


2 ـ همچنین بخارى در باب «صفات پیامبر» روایتى را از قول «ابى جحیفه» آورده که گفت:


«پیامبر در ابطح بود و براى آن حضرت خیمه اى سرپا کرده بودند، در این حال بلال اذان نماز را سرود و سپس مانده آب وضوى پیامبر را آورد، مردم هجوم آورده آن را گرفتند (و بدان تبرک جستند) ».


بخارى این حدیث را در جاى دیگر کتاب خود در باب «جواز استعمال آبِ وضوى غیر» آورده است.


3 ـ و نیز بخارى در کتاب «لباس» به اسناد خود از «ابوجحیفه» آورده که گفت:

«پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را درخیمه اى سرخ رنگ، که ازپوست تعبیه شده بود، زیارت کردم. بلال را دیدم که آب وضوى آن حضرت را همراه دارد و مردم براى تبرک به آن، با یکدیگر مسابقه مى دادند، آن را به بدن خود مى مالیدند و کسانى که به آن آب دسترسى نداشتند رطوبت دست دیگرى را مى گرفتند وبه آن تبرک مى نمودند».

 


تبرک به نیم خورده آب آشامیدنى پیامبر (ص) :


از جمله موارد، تبرک اصحاب به نیم خورده آب آشامیدنى و یا آبى بود که آن حضرت دست هاى مبارک خود را در آن شستشو داده بود و تبرک به ظرف هایى که از آن آب مى نوشید.


1 ـ بخارى و مسلم در صحیح، از ابوموسى اشعرى روایت کرده اند که گفت:

«پیامبرگرامى(صلى الله علیه وآله) در منزل جِعرانه ـ میان مکه و مدینه ـ بودند و من شرفیاب محضرآن حضرت بودم، بلال نیز حضورداشت. مرد اعرابى خدمت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)آمد و عرض کرد: آیا به وعده اى که به من داده اید وفا مى کنید؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) پاسخ داد: تو را بشارت مى دهم. عرض کرد: بیش از بشارت، بفرمایید. پیامبر(صلى الله علیه وآله) با حالى شبیه خشمگین روبه ابوموسى و بلال کرد و گفت: او بشارت مرا رد کرد! شما بشارت را بپذیرید. گفتند: پذیرفتم. آنگاه قدح آبى را طلبیدند و دست هاى خود را در آن شستند و با آب دهان خود تبرک نمودند و فرمودند: از این آب بنوشید و به صورت وگردن خود بمالید. آنها قدح را گرفتند. امّ سلمه از پشت پرده صدا زد: «مقدار باقیمانده آن را به مادرتان بدهید. آنها بخشى از آن را به وى دادند.»


این روایت را بخارى در کتاب «مغازى» در غزوه طائف آورده و مسلم در کتاب «فضائل صحابه»، ضمن احوالات ابوموسى اشعرى ذکر کرده است.

2 ـ امّ ثابت، کبشه دختر ثابت خواهر حسان بن ثابت مى گوید:


«پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) بر ما وارد شد. از مشگى که آویزان کرده بودیم در حالت ایستاده آب نوشید. من از جاى برخاستم و آن قسمت را که پیامبر با دهانشان تبرک نموده بودند بریدم.


ترمذى مى گوید: این روایت، نیکو و صحیح است.

شارح این حدیث، مؤلف کتاب «ریاض الصالحین» مى نگارد:


«آن قسمت از مشگ را که با دهان پیامبر(صلى الله علیه وآله) تماس داشته، به این منظور جدا کرده که براى همیشه نگهدارد تا از بین نرود و به جایگاه دهان آن حضرت تبرک جوید. بدینگونه، صحابه به آشامیدن باقیمانده ظرف آشامیدنى پبغمبر(صلى الله علیه وآله) اصرار مىورزیدند.»


3 ـ در صحیح بخارى، کتاب «نوشیدنى ها»، باب اول، ذیل عنوان «نوشیدن از ظرف آب پیامبر(صلى الله علیه وآله)» از قول عبدالله بن سلام آورده، که گفت:


«به ابى برده گفتم: آیا نمى خواهى از ظرفى که پیامبر از آن آب نوشیده است، تو را آب دهم؟»


و نیز بخارى در همین باب به اسناد خود از قول سهل بن سعد ساعدى(رحمه الله) حدیثى را نقل کرده که در بخشى از آن چنین آمده است:


«پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سقیفه بنى ساعده حضور پیدا کرد و نشست و یاران شرفیات محضر او شدند. آن حضرت رو به سهل کرده، فرمود:

اى سهل، براى ما آب خوردن بیاور. سهل قدحى را آورد و از آن به آنها آب داد.»


ابوحازم گوید:


«سهل این قدح را آورد و ما با نوشیدن آب از آن، تبرک نمودیم چرا که پیامبر(صلى الله علیه وآله)از آن نوشیده بود.»

سپس مى افزاید:


«بعدها عمر بن عبدالعزیز از سهل خواهش کرد که آن قدح را به او هدیه کند و او آن را به وى بخشید.»

مسلم نیز این روایت را در کتاب «آشامیدنى ها» آورده است.



قرطبى در «مختصر بخارى» گوید:

در برخى نسخه هاى قدیمىِ بخارى چنین آمده است:

ابو عبدالله بخارى گفت: آن قدح را در بصره دیدم و از آن آب نوشیدم; از جمله اموال موروثى نضربن انس بود که به هشتصد هزار خریدارى شده بود...» 


بخارى در باب «شرب مبارک» با اسناد خود از جابر بن عبدالله انصارى روایت کرده که گفت:


«همراه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودم، وقت نماز عصر رسید و جز اندکى آب نداشتیم، آن را در ظرفى ریخته نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) آوردیم، آن حضرت دست خود را در آن آب نهاد و انگشتان خود را گشود و گفت: بشتابید به وضو! و برکت از خدا است.

در این حال دیدم که از میان انگشتان دست پیامبر(صلى الله علیه وآله) آب جارى شد و همه از آن آب وضو گرفتند و نوشیدند و من نیز سیر نوشیدم و مى دانستم که این مایه برکت خواهد بود.»


«سالم بن ابى جعد» گوید:


«از جابر پرسیدم آن روز شما چند نفر بودید؟ پاسخ داد: هزار و چهار صد نفر بودیم.»

تبرک به موی پیامبر (ص) :

در صحیح  مسلم در ترجمه ابوایّوب انصارى، این عبارت آمده است،که سعید بن مسیب گوید:


«ابوایّوب از محاسن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) تعدادى با خود داشت. سعید به او گفت: با داشتن موى پیامبر(صلى الله علیه وآله) هرگز درد و رنج نخواهى دید.»

و نیز مسلم از قول «ثابت بنانى» روایت کرده که انس بن مالک یک تار موى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به او داد و گفت:


«چون وفات کردم، آن را زیر زبان من بگذار و من چنین کردم و او را به خاک سپردند.»

بخارى در صحیح، در خلال کتاب وضو، ذیل عنوان: «آبى که از موى انسان تراوش مى کند» به اسناد خود از ابن سیرین نقل کرده که گوید:


«به عبیده گفتم: تعدادى از موى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد ماست که به وسیله انس یا خاندان او به دست ما رسیده است. او گفت: اگر یک تار موى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد من باشد بیشتر دوست دارم تا اینکه همه دنیا و ثروتش را داشته باشم.»



تبرک به جایگاه جلوس ونماز پیامبر(ص) :

بخارى در صحیح، در خلال کتاب وضو، ذیل عنوان: «آبى که از موى انسان تراوش مى کند» به اسناد خود از ابن سیرین نقل کرده که گوید:


«به عبیده گفتم: تعدادى از موى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد ماست که به وسیله انس یا خاندان او به دست ما رسیده است. او گفت: اگر یک تار موى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد من باشد بیشتر دوست دارم تا اینکه همه دنیا و ثروتش را داشته باشم.»

بخارى در کتاب نماز آورده است:

«عتبان بن مالک از آن حضرت درخواست کرد که در محلى از خانه او نماز بگزارد تا آنجا را مصلاّى نماز قرار دهد; زیرا به دلیل ضعف بینایى و بیم سیل نمى توانست در مسجد نبوى حاضر شود، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خانه او آمد و گفت: دوست دارى در کدام نقطه نماز بخوانم، او به نقطه اى از خانه اش اشاره کرد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آنجا نماز خواند و جمعى به آن حضرت اقتدا کردند.»




نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی

نظرات دیگران [ نظر]


تحریف و کتمان ( 2 )

جمعه 85 شهریور 17 ساعت 6:55 صبح

تحریف وکتمان

*** ( 2 ) *** 

الف :

---

صحیح البخاری / محمد بن اسماعیل البخاری / م 265

مسلم بن حجاج / م261 ، درکتاب خود _ ( صحیح مسلم ) _ جریان طلب ارث وحقوق حضرت علی (ع) وعباس عموی پیامبر را از مالک بن اوس نقل می کند که در ضمن آن روایت ، عمر اقرار می کند که نظر و رأی شما دو نفر (علی بن ابی طالب و عباس ) در مورد ابوبکر این چنین بود که :

« فرأیتما کاذبا آثما غادرا خائنا » .

و درباره من ( عمر ) نیز این گونه قائل اید که :

«فرأیتمانی کاذبا آثما غادرا خائنا ». ( 1 )

 بخاری در صحیح اش ( صحیح البخاری - کتاب الخمس - باب فرض الخمس ، ح 3 - /4/506 ) همین جریان از مالک بن اوس نقل می کند ، ولی متأسفانه این جملات را حذف نموده است .

------------------------------------------------

( 1 ) - صحیح مسلم ، کتاب الجهاد والسیر ،- باب حکم الفئ - حدیث سوم -3/ 1379.


نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی

نظرات دیگران [ نظر]


تحریف و کتمان ( 1)

جمعه 85 شهریور 17 ساعت 12:53 صبح

الهم صل علی محمد وآل محمد               الهم عجل لولیک الفرج                                

میلاد قائم آل محمد(عج) مبارک

-------------------------- 

-------------

تحریف وکتمان

تحریف وکتمان حقائق در برخی از کتب اهل سنت

.......................

*** (1) ***

صحیح مسلم / مسلم بن حجاج /م 261

عدهای از محدثین وفقهاء ومفسرین ، حدیثی را به این نص ، از کتاب صحیح مسلم نقل کرده اندکه :

قال النبی(ص) : « المهدی من عترتی من ولد فاطمة »

ولی متأسفانه در صحیح مسلم موجود ، این حدیث مشاهده نمی شود .

برخی از منابعی که این حدیث را از کتاب صحیح مسلم نقل کرده اند عبارتند از :

الف -

احمد بن حجر الهیتمی المکی /م974 /درکتاب الصواعق المحرقة می نویسد :

« ومن ذلک ما اخرجه مسلم وأبو داود والنسائی وابن ماجه والبیهقی وآخرون : «المهدی من عترتی من ولد فاطمه ».(1)

ب -

علی المتقی بن حسام الدین / م 975 / ، درکتاب کنزالعمال از رسول خدا (ص)  این گونه نقل می کند :

« المهدی من عترتی من ولد فاطمه » (د،م -عن ام سلمه )  - ( 2 )

بین الهلالین اشاره به این است که این روایت را از ام سلمه از رسول الله (ص) نقل نموده ، وحرف «د» یعنی کتاب سنن ابی داود و حرف « م »یعنی از کتاب صحیح مسلم نقل کرده اند. این اشارات درابتدای جلد اول کتاب کنزالعمال آمده است .

ج -

 سلیمان بن ابراهیم القندوزی الحنفی /م 1294 /، درکتاب ینابیع المودة می نویسد :

«فعن ام سلمه قالت : سمعت رسول الله (ص) یقول : المهدی من عترتی من ولد فاطمة (اخرجه مسلم وأبو داود والنسائی وابن ماجة والبیهقی وصاحب المصابیح وآخرون ) » . ( 3 )

***  نکته:  ***

علاوه براینکه این سه مأخذ ذکر شده که تصریح دارند درصحیح مسلم این حدیث نقل شده ، مدارک ذیل نیز اصل این حدیث را نقل کرده اند :

1 - سنن ابی داود - کتاب المهدی - ح 4282 - 2 / 509

2 - مسند احمد بن حنبل - مسند عبدالله بن مسعود - 1 / 376 و377 .

3 - المصنف لابن ابی شیبة - کتاب الفتن - ماذکرفی فتنة الدجال - حح193 - 8 /678 .

 4 - الجامع الصحیح سنن الترمذی - کتاب الفتن - باب ماجاء فی المهدی - ح2230

5 - سنن ابن ماجة - کتاب الفتن  - باب خروج المهدی - ح 4086 - 2/1368 .

6 - الجامع الصغیر - حرف المیم - ح 9241 .

.................................................................

          گل نرگس فدای رنگ و بویت

                                  نصیبم کی شود دیدار رویت

................................................................

********* 

*****

( 1 ) - الصواعق المحرقة - الفصل الاول فی الآیات الواردة فیهم ... الآیة الثانیة عشرة ، ص 163 .

( 2 ) - کنز العمال - الفصل الرابع فی ذکر اشراط الساعة - خروج المهدی - ح 38662 - 14/268.

( 3 ) - ینابیع المودة - الباب 73 فی الاحادیث التی ذکرها صاحب جواهر العقدین - حدیث دوم -3/261

 


نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی

نظرات دیگران [ نظر]


تبرک جستن

سه شنبه 85 شهریور 14 ساعت 8:14 صبح

تبرک جستن اهل سنت به قبر یا جنازه بزرگانشان

-------------------------- 

تبرک به قبر و خاک قبرِ سعد بن معاذ صحابى

‏ ابن سعد و ذهبى مى‏گویند: شخصى مقدارى از خاک قبر سعد بن معاذ برداشت ، سپس نگاهى به آن کرد ، ناگهان آن را مشک یافت . طبقات الکبرى ، 3 ، 10 - سیر اعلام النبلاء ، 1 ، 289.

‏ ***

تبرّک به خاک قبر عبداللّه حداّنى

‏ ابونعیم اصفهانى و ابن حجر عسقلانى مى‏گویند : حدانى در سال 183 ه". در روز هشتم ذى‏الحجه - یوم الترویه - کشته شد و مردم از خاک قبراو همانند مشک برمى‏داشتند و در لباس و پیراهن خود قرار مى‏دادند .
حلیة الاولیاء ، ج 2 ، ص 258 - تهذیب التهذیب ج 5 ، ص 310.

‏ البته راجع به قبر بخارى در سمرقند ، و ابن تیمیه نیز مطالبى نقل شده است ، رجوع شود به طبقات الشافعیة ج 2 ص 233 ، سیر اعلام النبلاء ، ج 12 ، ص 467 - البدایة و النهایه ، ج‏14 ، ص‏136.

------------------------------


نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی

نظرات دیگران [ نظر]


ازدواج موقت وبزرگان اهل سنت

سه شنبه 85 شهریور 14 ساعت 8:7 صبح

متعه وبزرگان اهل سنت

--------------------------

آیاازدواج موقت مورد پذیرش بزرگان اهل سنت بوده است؟
بله،ازآن جمله :
الف - ابن جریج اموى شیخ بخارى که اهل سنت نسبت به ثقه بودنش اجماع دارند و همه صحاح سته از او حدیث نقل مى‏کنند ، شصت و یا هفتاد و بلکه نود زنِ متعه داشت.

‏ ذهبى مى‏گوید: «هو أحد الأعلام الثقات . . و هو مجمع على ثقته مع کونه تزوّج نحواً من سبعین امرأة نکاح متعة کان یرى‏ الرخصة فی ذلک و کان فقیه أهل مکة فی زمانه» . میزان الاعتدال ،ج‏2 ، ص‏659 ؛ تهذیب التهذیب ،ج‏6 ، ص‏360.

‏ «ابن جریج یکى از عالمان مورد وثوق و وثاقت او مورد اتفاق اهل سنت است . ضمن اینکه او هفتاد زن متعه - نکاح موقت داشت . نظر او رخصت و جواز نکاح موقت بود . او فقیه اهل مکه در زمان خود بود .»

ب - بزرگان صحابه ، چون عبداللّه بن عباس ، جابر بن عبداللّه انصارى ، عمران‏بن حصین ، ابو سعید خدرى وامیر مؤمنان على( ع ) ، این عمل را جایز مى‏دانستند.

‏ ج - خود عمربن خطاب با صراحت مى‏گوید: «کانتا عَلى‏ عهد رسول‏اللّه و أنا اُحَرِّمهما وَ اُعاقب علیهما».

‏ « دو چیز در زمان پیامبر ( ص ) حلال بوده ولى من آن را تحریم و بر آن تعیین عقوبت مى‏کنم».

‏ چنانکه قوشچى در شرح تجرید ، صفحه 484 ، این جمله را از او آورده و تحلیل و توجیه شگفتى کرده است!

‏ د - در تاریخ طبرى ج‏2 ، ص 579. آمده است که این نهى از عمر بوده و عمران بن سواده بر او وارد شده و ناراحتى و اعتراض مردم به عمر درباره منع از متعه و چند خبر دیگر را به آگاهى او رسانده است.

‏ ه- خود عمربن خطاب در هیچ موردى اشاره به این معنا ندارد که پیامبر( ص ) منع و یا نهى و یا تحریم کرده است ، بلکه مى‏گوید : «أَنَا اُحَرِّمُهُما . . .».

‏ و - تنها روایتى - به تعبیر آنان صحیحه که به آن استناد مى‏کنند که پیامبر( ص ) متعه را تحریم کرده ، همان حدیث سبره است و او اصلاً معروف و شناخته شده نیست و در هیچ کتاب رجالى - خارج از روایتى که نقل کرده سخنى از او به میان نیاورده اند .


نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی

نظرات دیگران [ نظر]


نماز تراویح

سه شنبه 85 شهریور 14 ساعت 7:56 صبح

صلاة تراویح

---------

اصل نوافلِ شبهاى ماه رمضان بیست و یا سى رکعت است و تا اینجا میان فریقین اختلافى نیست ،آنچه مورد اختلاف است ، جماعت خواندن آن است . طبق نقل بخارى از عمربن‏خطاب ، ایشان مردم را وادار به جماعت کرد و نام آن را بدعت گذاشت:

‏ «فقال عمر: إنّی أرى‏ لو جمعتُ هولاء عَلى‏ قارى‏ءغ واحد ، لکان أمثل ، ثمّ عزم فجمعهم عَلى‏ اُبیّ‏بن کعب ، ثمّ خرجت معه لیلة اخرى والناس یصلّون بصلاة قارئهم . فقال عمر: نعم البدعة هذه . . .»
بخارى ، ج‏1 ، ص‏342.



‏ « عمر گفت : نظر من این است که اگر اینها - نماز گزارها - را بر یک امام جماعت قرار دهم بهتر است پس بر این معنى تصمیم گرفت: و ابى بن کعب را مأمور اقامه جماعت کرد.

‏ راوى مى‏گوید سپس در شب دیگرى به همراه عمر بیرون آمدم مردم را دیدم که به همراه یک شخص - امام جماعت - نماز مى خوانند.

‏ عمر گفت: این کار عجب بدعت خوبى است».

‏ قسطلانى مى‏گوید: عمر از آن با تعبیر «بدعت» یاد کرد؛ چون پیامبر( ص ) براى مردم به جماعت خواندن - نماز تراویح - را بیان نکرده بود و در زمان ابوبکر نیز نبوده است . ارشاد السارى، ج 4 ، ص 656.

‏ و عینى مى‏گوید : عمر تعبیر « بدعت » آورد ، چون پیامبر ( ص ) جماعت را براى اینان تشریع نکرد و در زمان ابوبکر هم نبود . عمدة القارى ، ج‏11 ، ص‏126.

‏ قلقشندى مى‏گوید : عمر اوّلین کسى است که جماعت رمضان را تشریع کرد و آن در سال چهارده هجرى بود . مأثر الانافة فى معالم الخلافة ، ج‏2 ، ص‏337.
                                                      -------------------------------------


نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی

نظرات دیگران [ نظر]


بهائیت

یکشنبه 85 شهریور 12 ساعت 7:25 صبح

*بهائیت*

تاریخ پیدایش و پدید آورنده بابیه

***
مسلک بابیگرى در قرن سیزدهم قمرى (نوزدهم میلادى) توسط فردى به نام سید على محمد پدید آمد. وى در اول محرم سال 1235 یا 1236 (1820 میلادى) در شیراز متولد شد و در بیست و هفتم شعبان سال 1266 در تبریز به جرم ارتداد به دار آویخته شد.

بابیه او را «حضرت اعلى‏» و «نقطه اولى‏» لقب داده‏اند. وى تحصیل ابتدایى و آموزش اندکى عربى را در شیراز گذراند. سپس پنج‏سال در بوشهر اقامت گزید و به تجارت- که پیشه پدرى او بود- اشتغال داشت. در همان ایام که نوجوانى بیش نبود، دست‏به کارهاى غیر متعارف مى‏زد و به اوراد و طلسمات که حرفه رمالان و افسونگران بود. سخت علاقه‏مند بود. در هواى بسیار گرم تابستان بوشهر هنگام بلندى آفتاب، بر بالاى بام مى‏ایستاد و براى تسخیر آفتاب اوراد مى‏خواند و حرکات مرتاضان هندى را تقلید مى‏کرد.

پس از بازگشت از بوشهر به شیراز، کار و کسب را رها کرد و براى کسب علم و سیر و سیاحت رهسپار عراق و حجاز گردید و در کربلا در سلک شاگردان سید محمد کاظم رشتى (1203- 1259 ق) در آمد. سید کاظم رشتى که از شاگردان شیخ احمد احسایى بود درباره ائمه طاهرین علیهم السلام افکار و عقاید غلو آمیزى داشت و آنان را مظاهر تجسم یافته خدا یا خدایان مجسم مى‏انگاشت و مى‏گفت‏باید در هر زمانى یک نفر میان امام زمان (عج) و مردم باب و واسطه فیض روحانى باشد. این گونه عقاید توجه سید على محمد را به خود جلب کرد، و از مریدان خاص وى گردید، و از همانجا بود که فکر دعوى با بیت در ذهن او راه یافت.

پس از فوت سید کاظم رشتى، در سال 1260 ق سید على محمد نخست ادعاى ذکریت و بعد ادعاى بابیت (یعنى باب علوم و معارف خدا و راه اتصال به مهدى موعود «عج‏» ) و سپس ادعاى مهدویت نمود و به تدریج ادعاى ثبوت و شارعیت کرد و مدعى وحى و دین جدید گردید، و بالاخره این ادعا را به ادعاى نهایى ربوبیت و حلول الوهیت در خود پایان داد.

سرگذشت‏سید باب پس از دعوى بابیت :
در آغاز امر هیجده تن از شاگردان سید کاظم رشتى که نزد بابیان به حروف حى (ح 8، ى 10) مشهورند به باب ایمان آوردند، و هر کدام در نقطه‏اى به تبلیغ مسلک بابیگرى پرداخته، جمعى را به آیین او در آوردند. خود باب نیز از عراق به مکه رفت و در آنجا دعوى مهدویت‏خود را آشکار ساخت. سپس به بوشهر بازگشت و در آنجا اقامت گزید. فعالیت‏بابیان، علماى شیعه و نیز حکومت قاجار را نگران ساخت. از این رو به دستور حکمران فارس، باب را از بوشهر به شیراز منتقل کردند، ولى او دست از فعالیتهاى تبلیغى خود برنداشت، لذا به دستور حاکم شیراز مجلس مناظره‏اى بین او و علماى شیعه ترتیب داده شد، و او از عقاید خود اظهار ندامت کرد. وى را به مسجد بردند و او در جمع مردم دعاوى خود را تکذیب و استغفار کرد.

اما پس از چندى بار دیگر همان ادعا را تکرار و تبلیغ مى‏کرد. از این رو، او را دستگیر و زندانى کردند، و پس از مدتى از شیراز به اصفهان منتقل گردید و از آنجا وى را به آذربایجان بردند و در قلعه چهریق- نزدیک ماکو- زندانى کردند (1263 ق) . سپس از آنجا وى را به تبریز بردند و در حضور ناصر الدین میرزا (ولیعهد ناصر الدین شاه) در مجلس علما محاکمه کردند و سرانجام به جرم ارتداد از دین و افساد در میان مؤمنین به دار آویخته شد (1266 ق) .

تالیفات باب :
نخستین تالیف وى کتابى است در تفسیر سوره یوسف که بابیان آن را «قیوم الاسماء» مى‏خوانند. از دیگر کتابهاى مشهور او مجموعه الواح وى خطاب به علما و سلاطین و کتاب صحیفه بین الحرمین است که بین مکه و مدینه نوشته شده است. «بیان‏» ، مشهورترین کتاب او به عربى و فارسى است. سبک تالیف او مخلوطى از عربى و فارسى است، و عربى نویسى او غالبا نویسى او غالبا با موازین نحو و دستور زبان مطابقت ندارد. نزد با بیان این کتاب به صورت کتاب وحى و شریعت و احکام آسمانى تلقى مى‏شود.

در باب چهارم از واحد ششم کتاب بیان آمده است: در چهار منطقه نباید کسى جز بابى وجود داشته باشد: در فارس، خراسان، آذربایجان و مازندران.

در باب هیجدهم از واحد هفتم آمده است: اگر کسى دیگرى را محزون سازد، واجب است که نوزده مثقال طلا به او بدهد. و اگر ندارد. نوزده مثقال نقره بدهد.

در باب پانزدهم از واحد هشتم آمده است: بر هر کس از پیروان باب واجب است که براى طلب اولاد ازدواج کند، اما اگر زن کسى باردار نشد، حلال است‏براى حامله شدن او از یکى از برادران بابى خود یارى بگیرد، نه از غیر بابى.

در باب چهارم از واحد هشتم آمده است: هر چیزى بهترین آن متعلق به نقطه (یعنى خود باب) و متوسط آن متعلق به حروف حى (هیجده تن یاران باب) بوده و پست‏ترین آن براى بقیه مردم است.

میرزا حسینعلى بهاء و مسلک بهائیه :
میرزا حسینعلى در سال 1233 ق در دهکده‏اى از توابع نور مازندران متولد شد و در حوالى سال 1310 ق در عکا در اثر بیمارى درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.

تحصیلات مقدماتى و خواندن و نوشتن و مقدارى عربى را- طبق سنت رایج زمان- آموخت. سپس به خدمت دولت در سمت منشیگرى و دیوان در آمد، و پس از چندى به حلقات درویشان پیوست و مانند آنها زلف و گیسوى بلند گذاشت و لباس قلندرى بر تن کرد.

با ظهور غوغاى باب، میرزا حسینعلى و برادر ناتنى‏اش یحیى صبح ازل و تنى چند از خاندانش به باب پیوستند، و پس از اعدام باب، یحیى صبح ازل دعوى جانشینى او را کرد. میرزا حسینعلى در آغاز تسلیم او شد. اما پس از مدتى، رقابت‏با برادر را آغاز کرد و نخست ادعاى «من یظهره اللهى‏» - که در سخنان باب آمده بود کرد و به تدریج‏بر ادعاهاى خود افزود تا به ادعاى رسالت و شارعیت و حلول خدا در او رسید و خود را الهیکل الاعلى نامید (انا الهیکل الاعلى) و مدعى شد که سید على محمد باب زمینه‏ساز و مبشر ظهور وى بوده است.

سفارتخانه‏هاى خارجى- خصوص روس- با صراحت از برادرش حمایت مى‏کردند و دولت را از تصمیم شدید علیه آنها تهدید مى‏کردند.

سرانجام با فشار علماى اسلامى و مسلمانان، حکومت وقت مجبور شد در سال 1269 ق آن دو را با جمعى از پیروان آنها به بغداد تبعید کند. عراق در آن زمان- به سان بسیارى از مناطق اسلامى- تحت‏حکومت مرکزى عثمانى اداره مى‏شد. پس از مدتى که کشمکش میان دو برادر بر سر رهبرى با بیان و درگیرى طرفداران آنان بالا گرفته بود، دولت عثمانى هر دو را به دادگاه کشاند، و دادگاه حکم تبعید آن دو را دو نقطه دور دست و جدا از هم صادر کرد، از این رو، یحیى صبح ازل با خاندان و پیروانش به قبرس و حسینعلى بهاء و طرفدارانش به عکا در سرزمین فلسطین اسکان داده شدند، ولى تکفیر و تبلیغ علیه یکدیگر را هرگز رها نکردند.

در این ایام بود که اطرافیان صبح ازل به فرقه «ازلیه‏» و پیروان میرزا حسینعلى به فرقه «بهائیه‏» نامیده شدند و آنهایى که به این دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلى «بابى‏» باقى ماندند.

سرانجام در این کشمکش میرزا حسینعلى که بیشتر مورد حمایت ایادى استعمار بود غلبه یافت و ازلیه به دست فراموشى سپرده شدند.

عباس افندى و شوقى افندى :
پس از مرگ میرزا حسینعلى همه چیز راه فراموشى و سکوت پیش گرفت. بابى‏ها کم کم محو و فراموش مى‏شدند، و بهایى‏ها در حالت صبر و انتظار به سر مى‏بردند، تا اینکه پسر ارشد میرزا حسینعلى به نام عباس افندى که عبد البهاء لقب گرفت، به تجدید آن پرداخت. وى در سال 1844 م. متولد و در سال 1921 م. در گذشت.

عباس افندى در محیط حکومت عثمانى و داخل ایران مجالى براى فعالیت‏خود نمى‏یافت. بدین جهت در سال 1911 م. به اروپا مسافرت کرد و به جاى روسیه با انگلستان و سپس آمریکا رابطه ویژه‏اى برقرار کرد، و در جریان جنگ جهانى اول (1914) خدمات زیادى براى انگلستان انجام داد، و پس از پایان یافتن جنگ، به پاس این خدمات، طى مراسمى لقب سر (Sir) و نشان نایت هود (Knight Hood) که بزرگترین نشان خدمتگزارى به انگلیس است، به وى اعطا شد. بدین صورت بهائیگرى به عنوان ستون پنجم و یکى از ابزار سیاست استعمارى انگلیس- و نیز آمریکا- مبدل شد.

از پیروان عباس افندى به «بابیه بهائیه عباسیه‏» تعبیر مى‏شود.

پس از مرگ عبد البهاء، رهبرى بهائیان به دست‏شوقى افندى- نوه دخترى میرزا حسینعلى- افتاد که تا سال 1957 م. ادامه یافت. پس از مرگ او، گروه نه نفرى بیت العدل- که مرکز آن در حیفاى اسراییل قرار دارد- بهائیان و بهائیگرى را اداره مى‏کند، هر چند در واقع دستهاى مرموز استعمار دست اندرکاران بهائیت‏اند.

نوشته‏هاى میرزا حسینعلى :
در میان نوشته‏هایى که از پراکنده‏گویى‏هاى میرزا حسینعلى بهاء جمع آورى شده، دو اثر از دیدگاه بهاییان به گونه‏اى به عنوان کتاب شریعت و وحى تلقى مى‏شود: یکى کتاب «ایقان‏» به زبان فارسى است که به گمان آنان در بغداد بر او وحى شده است، و دیگرى کتاب «اقدس‏» به زبان عربى مخلوط و دست و پا شکسته که مى‏پندارند در عکابر او نازل شده است (و یا خود که تجسمى از خداوند بود بر خود نازل نمود!) .

مکاتیب یا نوشته‏هاى دیگر بى محتوا به نامهاى کلمات مکنونه، هفت وادى، کتاب مبین، سؤال و جواب و امثال آن نیز به او نسبت داده شده است.

دعوى الوهیت میرزا حسینعلى
در کتاب اقدس (ص 1) خود را منبع وحى و تجلى خدا معرفى کرده، مدعى مى‏شود که خداوند خلقت و تدبیر جهان را به او سپرده است. و در کتاب مبین (ص 229) مى‏گوید: لا اله الا انا المسجون الفرید!و در کتاب ایام تسعه (ص 50) درباره روز تولد خود مى‏گوید: «فیا حبذا هذا الفجر الذى فیه ولد من لم یلد و لم یولد» !و در کتاب ادعیه محبوب (ص 123) بهائیان در دعاى سحر مى‏خوانند: الهى تو را به حق ریش جنبانت قسم مى‏دهم. . . !

در یکى از قصاید میرزا حسینعلى آمده است:

کل الالوه من رشح امرى تالهت

و کل الربوب من طفح حکمى تربت

ادعاى نسخ شریعت اسلام
عقیده عمومى بهائیان این است که با ظهور باب و بهاء شریعت اسلام الغا گردید و دوره رسالت محمد مصطفى صلى الله علیه و اله سپرى شده است، و این دوره، دوران زمامدارى جمال اقدس الهى و آیین اوست، ولى بعد از او نیز خداوند بارها بر زمین هبوط و تجلى خواهد کرد، به اعتقاد آنان پس از حضرت محمد صلى الله علیه و آله نخست‏باب و پس از او حسینعلى بهاء به عنوان ظهور الهى به عالم آمدند و لا اقل تا هزار سال دیگر ظهور الهى در عالم نخواهد بود.

عبادت و احکام در مسلک بهائیه :
1- نماز در آیین بهایى نه رکعت است که به صورت انفرادى در صبح و ظهر و شام بر هر بالغى واجب است. و قبله آنها شهر عکاست که قبر میرزا حسینعلى بهاء در آن واقع شده است. براى نماز وضو نیز لازم است، ولى اگر کسى آب براى وضو نداشته باشد، به جاى وضو پنج‏بار مى‏گوید: «بسم الله الاطهر الاطهر» . و جز در نماز میت، نماز جماعت ندارند.

2- روزه آنان یک ماه به مقدار نوزده روز است، زیرا در اصطلاح آنان هر ماه نوزده روز و هر سال نوزده ماه دارد و مجموع ایام سال 361 روز است. آخرین روز ماه روزه آنها مصادف با عید نوروز است.

3- حج آنها زیارت خانه‏اى است که در شیراز که سید على محمد باب در آن متولد شده، یا خانه‏اى که میرزا حسین على بهاء الله در مدت اقامت‏خود در عراق در آن زندگى مى‏کرد، و براى آن وقت‏خاصى مقرر نشده است.

4- هر مرد فقط مى‏تواند یک زن داشته باشد، در کتاب اقدس ازدواج با دو زن با رعایت عدالت جایز دانسته شده است. ولى عبد البهاء در تفسیر آن گفته است چون شرط عدالت هیچ گاه تحقق نمى‏یابد، پس در واقع در ازدواج تعدد راه ندارد. و ازدواج با زن پدر حرام است و با دختر و خواهر و سایر اقربا جایز است.

5- تمام اشیا پاک است، حتى امثال بول و غائط و سگ و خوک و. . .

6- در آیین بهائیت‏سهم ارث پسر و دختر مساوى است، چنانکه سن بلوغ آنها هم یکسان است (یعنى پانزده سالگى) .

7- مراکز مهم اجتماعات رسمى آنها یکى «حظیرة القدس‏» (در عشق آباد) و دیگرى «مشرق الاذکار» در نزدیک شیکاگو (آمریکا) است. 


نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی

نظرات دیگران [ نظر]


فرقه وهابیت

شنبه 85 شهریور 11 ساعت 12:30 صبح



 

*** چگونگی شکل گیری وهابیت وتفاوت آن با دیگر مذاهب اهل سنت ***


در این رابطه لازم است در سه محور بحث را متمرکز کنیم:
1 . تاریخچه تفکر و عقاید وهابیت:

عقاید و تفکرات مذهبی که اساس و اصول فرقه‌ وهابیت را می‌سازد قرن‌ها پیش بذر آن بوسیله بعضی از علمایی که خودشان را به مذهب حنبلی، یکی از مذاهب اهل سنت نسبت می‌داده‌اند پاشیده شده و رفته رفته از حوزه فکری پدید آورنده آن تجاوز نموده و بعضی از عوام نیز در دام و حصار این عقاید انحرافی و نفاق‌زا قرار می‌گیرند.
اعتقادات اولیة فرقه وهابیت را مسئله زیارت قبور انبیاء و صلحاء، شفاعت و متوسل به آنان تشکیل داده و از همین جا با سایر مذاهب اسلامی راه‌شان را جدا نموده «این مسائل را اساس توحید و شرک قرار داده و بر همین مبنا همة مسلمین را کافر و مشرک می‌دانند. و سایر اختلافات وهابیت با مسلمین نیز در حقیقت از همین جا ناشی می‌شود.
مبدع وپدید‌آورندة اصلی عقاید وهابیت احمدبن عبدالحلیم معروف به ابن تیمیه است که در سال (661 ق) در شهر حران یکی از شهرهای عراق متولد گردید.
[1] اگرچه چند سال قبل از او در قرن چهارم هجری «ابو محمد بر بهاری» یکی دیگر از علماء حنبلی زیارت قبور را منع کرده بود که از طرف خلیفه عباسی مورد انکار قرار می‌گیرد و در همین قرن چهارم عبدالله بن محمد عبکری حنبلی معروف «به ابن لطه» متوفای 1378 قمری زیارت و شفاعت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را انکار نموده و سفر برای زیارت قبر آن حضرت را سفر معصیت دانست.[2] ولکن ابن تیمیه این عقاید حرمت زیارت و طلب شفاعت از پیامبر اسلام و سایر اولیاء را با ضمیمه یک سلسله عقاید و تفکرات جدید دیگر به طور حساب شده و در کتاب‌های متعدد به صورت گسترده و بر محور شرک وتوحید ـ که در حقیقت تمام اعتقادات او از دشمنی با اهل بیت پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نشأت گرفته است ـ تدوین نموده و برای اخلاف خودش به جا گذاشت. و در برابر آراء و نظریات ابداع شده و غریب از دین اسلام ابن تیمیه، علماء بزرگ اسلامی اعم از شیعه و سنی هم عصر او و بعد از آن آرام ننشسته و کتاب‌های زیادی را در ردّ عقایداو نوشته‌اند. ابن بطوطه،‌عبدالله بن سعد یافعی، تقی الدین سبکی،ابن حجر مکی، قاضی احنائی هر کدام به ترتیب کتاب‌های بنام تحفة النظار مرآت الجنان، شفاء السقام فی زیارة خیر الانام، جوهر المنظم فی زیارة قبر النبی مکرم و المقالة المرضیه در ردّ عقاید ابن تیمیه نوشته و همچنین ابوحیان اندلسی، کمال الدین زملکانی،‌ابوبکر الحصینی، ابن حجر عسقلانی، شیخ موسوی عبدالعظیم هندی، حافظ ذهبی، هر کدام به سهم خود عقاید و نظرات ابن تیمیه را مردود شمرده و منافات و تضاد آراء او را با اسلام به اثبات رسانده‌اند.[3] و بالاخره علمأ اهل سنت به خصوص علماء شافعی مذهب و مالکی مذهب مخالفت‌شان را با ابن تیمیه از حوزه نظر به حوزه عمل برده و چندین بار او را راهی زندان حکام وقت نموده و در سال 728 قمری در زندان می‌میرد.[4]
بعد از مرگ ابن تیمیه شاگرد مخلص او بنام محمد بن ابوبکر معروف به ابن قیم الجوزیه کتاب‌ها و آثار استادش را جمع‌آوری کرده و در ترتیب و تبویت و انتشار آن تلاش‌های پی‌گیر را متحمل شده و خود نیز کتاب‌های متعددی را برای حفظ و دفاع از عقاید استادش نگاشته است.
[5]
بعد از ابن قیم کسی به نام‌ حامی عقاید ابن تیمیه معروف نمی‌باشد و این عقاید همین طور در میان کتاب‌های آنان باقی می‌مانند تا اینکه شخصی به نام محمد بن عبدالوهاب به عنوان مجدّد دین در قرن دوازدهم هجری قمری سر از نجد عربستان درمی‌آورد.


2 . ظهور فرقه وهابیت و حکومت وهابی:

محمد بن عبدالوهاب بن سلیمان تیهمی به قولی در سال (1111 ق) و بنابر قول دیگر در سال (1115 ق) و (1703 یا 1704 م) در شهر عیینه از شهرهای نجد متولد گردید.[6] او تحصیلات ابتدائی خود را از پدرش فراگرفت و در شهرهای دیگری به تحصیلات خود ادامه داد او در همان اوایل نظرات و عقایدی را درباره دین اسلام مطرح می‌کرد که مورد مخالفت و منازعه پدرش قرار می‌گرفت او بعد از اینکه پدرش در حریمله از دنیا رفت مردم را به سوی عقیده خودش دعوت کرد و به شهری که می‌رفت بعد از اظهار عقایدش مورد تنفر مردم قرار گرفته و از شهر بیرونش می‌کردند. و حتی در شهر حریمله بعد از فوت پدرش مردم قصد کشتن او را کردند و به ناچار از آنجا فرار کرده و به عیینه وطن خودش نزد حاکم آن شهر بنام عثمان بن معمّر می‌رود.[7] عثمان از او استقبال می‌کند و شیخ وهابی نیز وفاداری خود را به او نشان داده و او را به تصرّف تمام نجد امیدوار می‌گرداند. و در رابطه با همکاری بین طرفین با هم پیمان و معاهده می‌بندند و لکن این معاهده پایدار نمانده و با تهدید سلیمان بن محمد امیر احساء‌ بعد از اینکه شیخ وهابی اعمالی را با سلیقه اعتقادی خودش مرتکب می‌شود،‌عثمان از ترس اینکه توسط امیر احساء مورد هجوم قرار نگیرد او را از عیینه اخراج می‌کند. و شیخ وهابی در سال (1160 هـ . ق) وارد درعیه شده و با امیر درعیه محمد بن سعود جدّ آل سعود هم ‌پیمان می‌گردد.[8] و به این ترتیب نطفه فرقه وهابیت و حکومت مبتنی بر عقاید آن توسط نیروی مذهبی محمد بن عبدالوهاب از یک طرف و نیروی سیاسی و نظامی محمد بن سعود از طرف دیگر در درعیة نجد منعقد می‌گردد. و شخص محمد بن سعود امیر درعیه با محمد بن عبدالوهاب برای دعوت مسلمین به سوی اسلام جدید وهابی و برای قتال و جنگ و کشتن مسلمانان در راه خدا بیعت می‌کند.[9] و این حکومت با موضع‌گیری خاصی در برابر همه مسلمین به نحوی که گویا پیامبری تازه و جدید در آنجا برای نجات مسلمین مبعوث گردیده است به اطراف و شهرهای مجاور دعوت نامه فرستاد و کم‌کم با کشتارهای بی‌رحمانة مسلمانان و با کمک‌ نیروهای خارجی بالخصوص حکومت انگلیس[10] در سرزمین عربستان گسترش پیدا کرده و در نهایت تمام جزیرة العرب در تحت سیطرة حکومت آل سعود در می‌آید. که تا امروز این حکومت در نسل‌ آل سعود همچنان ادامه دارد. و فرقه وهابیت و حکومت سعودی‌ها به نحوی درهم آمیخته است که وهابیت اصلاً در حکومت آل سعود تبلور پیدا کرده است و جدای از آن چیزی بنام وهابیت وجود ندارد.


3 . وهابیت و مذاهب اهل سنت:
الف) مذاهب کلامی و اعتقادی: اهل سنت در نصف اول از قرن دوم به دو فرقه کلامی تقسیم شدند. یکی فرقه اهل حدیث که در اعتقادات و احکام فقهی به ظواهر آیات و روایات تعبد داشتند و لذا برای خداوند تأمل به اعضاء و جوارح بوده و در میان آنان مشبهه و مجسمه نیز پدید آمدند.
در مقابل اهل حدیث، فرقه معتزله وجود داشت که تعقّل و تفکّرگرا بودند. و این دو فرقه دائماً در برابر هم قرار داشتند و با تغییر شرایط در دستگاه خلفأ عباسی گاهی اهل حدیث از حمایت خلفاء برخوردار می‌شد و گاهی معتزله با حمایت خلفاء تقویت شده و اهل حدیث تضعیف می‌گردید.
[11] و از زمان متوکل عباسی تا زمان مقتدرعباسی شرایط به نفع اهل حدیث بود و فرقه معتزله تحت فشار سخت قرار داشت تا اینکه ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری از اعتقاد اعتزالی خودش دست برداشته و با توبه و انابه در سلک اهل حدیث داخل می‌شود. و سپس درصدد اصلاح آن برمی‌آید و در نتیجه اصلاحات او فرقه جدیدی بنام فرقه اشعری پدیدار می‌شود.[12] و امروز اکثر اهل سنت از عقاید کلامی اشعری متابعت می‌کنند. و فرقه‌های دیگر اهل سنت چندان در بین جامعه اهل سنت حضور ندارند. اهل سنت از جهت فقهی به چهار مذهب تقسیم شده است. که عبارت‌اند از مذهب حنفی که توسط ابوحنیفه نعمان بن ثابت پایه‌گذاری شده است و تمام پیروان این مذهب در مسائل فقهی از فتاوی او تقلید می‌کنند. و مذهب دوم مذهب شافعی است که مفتی و مجتهد آن امام ابو عبدالله محمد بن ادریس شافعی است. و مذهب سوم که با مرجعیت مالک بن انس بوجود آمده مذهب مالکی نام دارد. و مذهب چهارم مذهب حنبلی است که امام و پیشوای این مذهب احمد بن حنبل می‌باشد.
اما فرقه وهابیت ولو از جمله اهل تسنن بشمار می‌آید و لکن هم در مسائل کلامی با فرقه‌های کلامی اختلاف دارد و هم در مسائل فقهی با مذاهب اربعه دارای اختلافات می‌باشد. در مسائل توحید با همه اهل سنت اعم از فرقه‌های کلامی و فقهی در تضاد بوده بلکه آنان توسط وهابیت بخاطر اعتقادشان به شفاعت، توسل به رسول الله و زیارت آن حضرت تکفیر شده و جان و مال و ناموس آنها برای وهابیون حلال گردیده‌اند. قنوجی در این رابطه می‌گوید:‌در زمان ما اتباع عبدالوهاب که از نجد سر در آورد و بر حرمین مسلط گردیدند و خودشان را منتسب به مذهب حنبلی می‌کردند همه آنان اعتقاد بر این دارند که فقط آنان مسلمان هستند و غیر آنها هر کسی می‌خواهد باشد مشرک‌اند و با این شعار کشتار اهل سنت و علماء آنها را مباح دانستند.
[13]
و هیچ کدام از مذاهب اهل سنت وهابی‌ها را در مذهب خودشان قبول ندارند ولو وهابیت خودشان را پیرو مذهب حنبلی می‌دانند لکن حنبلی‌ها هم آنان را نمی پذیرند بلکه علماء مذاهب اربعه حکم به تکفیر وهابیت صادر کرده‌اند. و حتی برادر محمد بن عبدالوهاب بنام شیخ سلیمان بن عبدالوهاب که خود حنبلی مذهب بوده است کتابی بر ردّ محمد بن عبدالوهاب بنام «الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیة» نوشته است.
[14]
جهت اطلاعات بیشتر به منابع زیر رجوع شود:
1 . وهابیان، تألیف علی اصغر فقیهی.
2 . اینست همان وهابیت، تألیف محمدجواد مغنیه.
3 . آئین وهابیت، تألیف آیت الله سبحانی.
4 . نقش استعمار در پیدایش وهابیت، تألیف رضا فتح ‌آبادی.


[1] . الکثیری، سید محمد، السلفیه بین السنة و الامامیة، ص 211، بیروت انتشارات غدیر، اول، 1418 ق.
[2] . فقیهی، علی اصغر، وهابیان، ص 19 و 20، انتشارات اسماعیلیان، دوم، 1364 ش.
[3] . همان، ص 34، و الکثیری، سید محمد،‌السلفیه بین اهل السنة و الامامیه، ص 235 ـ 239، بیروت، انتشارات الغدیر، اول 1418 ق.
[4] . فقیهی، علی‌اصغر، وهابیان، ص 46، مؤسسه اسماعیلیان، دوم، 1364 ش.
[5] . الکثیری، سید محمد، السلفیه بین اهل السنة و الامامیه، ص 303، بیروت، انتشارات الغدیر،‌اول 1418 ق.
[6] . همان، ص 305 و سبحانی ‌جعفر، بحوث فی الملل و النحل، ج 4 / 334،‌مؤسسه نشر اسلامی، سوم، 1414 ق.
[7] . مغنیه، محمد جواد، هذی هی الوهابیة، ص 87، دارالحقیقة، دوم، 1414 ق.
[8] . همان،‌ص 88 ـ 90.
[9] . همان.
[10] . فتح آبادی، رضا، نقش استعمار در پیدایش وهابیت، ص 56، انتشارات روزنامه جمهوری اسلامی، اول 1375.
[11] . سبحانی،جعفر، بحوث فی الملل و النحل، 2 / 5، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، دوم 1411 ق.
[12] . همان، 2 / 22 ـ 23.
[13] . القنوجی، صدیق بن حسن، ابجدالعلوم، 3 / 198،‌دارالکتب العلمیه، 1998 م به نقل از حاشیه ابن عابدین.
[14] . الکثیری، سید محمد، السلفیه، ص 339 ـ 341، بیروت، الغدیر، اول 1418 ق.

نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی

نظرات دیگران [ نظر]


صلوات بر پیامبر ، آل پیامبر

شنبه 85 شهریور 11 ساعت 12:20 صبح

 شیعیان بدون هیچ مدرکی در صلوات بر پیامبر، آل پیامبر را اضافه کرده‌اند.

پاسخ : واژه «اهل البیت»، تنها دوبار در قرآن کریم، استعمال شده است. یکی درباره حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ هنگامی که فرشتگان به همسرش گفتند: « رَحْمَه اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ».[1] و دیگری درباره اهل بیت رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ : « إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»[2] و این آیه همان آیه معروف به تطهیر است و مراد از آن، پنج تن آل عبا هستند.
مسلمانان، در طول تاریخ، به تبعیّت از قرآن کلمه «اهل بیت» را در مورد خاندان حضرت رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ بکار برده‌اند و به طوری این اصطلاح اختصاصی شد که استفاده از آن برای معنای دیگری احتیاج به قرینه دارد.
در تفسیر المیزان آمده است: «روایات در این باره از هفتاد عنوان متجاوز است و آنچه اهل سنت نقل کرده‌اند، از روایات شیعه بیشتر است. اهل سنت آن را از چهل طریق، به روایت ام سلمه، عایشه،‌ابی سعید خدری، سعد، وائله بن اسقع، ابی‌حمرا، ابن عباس، ثوبان غلام حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ، عبدالله بن جعفر بن علی بن ابیطالب و حسن بن علی ـ علیه السلام ـ نقل کرده‌اند. شیعه نیز، آن را بیشتر از سی حدیث از حضرت علی ـ علیه السلام ـ ، امام سجاد ـ علیه السلام ـ ، و امام محمد باقر و امام جعفر صادق ـ علیهم السلام ـ ، ام سلمه، ابوذر، ابی لیلا، ابی الاسود، عمرو بن میمون اودی و سعد بن ابی‌وقاص، نقل نموده‌اند.
[3]
آیه 33 سوره احزاب به اتفاق مفسران و اندیشمندان اسلام در شأن و مقام والای اهل بیت پیامبر گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ نازل گردیده است. برادران اهل سنت نیز روایات فراوانی در شأن نزول این آیه ذکر نموده‌اند، از جمله:
حاکم نیشابوری در مستدرک می‌نویسد: «عبدبن جعفر از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ روایت می‌کند که آن حضرت ـ صلی الله علیه و آله ـ هنگامی که رحمت الهی را در حال نزول دیدند فرمودند: به سوی من بخوانید، صفیه گفت: چه کسی را؟ فرمود: اهل بیتم را، علی و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ را. آن گاه که آمدند، آن حضرت ـ صلی الله علیه و آله ـ عبای خویش را بر روی آنان افکند، سپس دستانش را بالا برده وعرض کرد: خداوندا! اینان اهل بیت من هستند، سپس بر محمد و آل محمد صلوات فرستاد. در این هنگام خدای حکیم این آیه را نازل فرمود.
[4]
و از ام سلمه نقل شده که: «آیه تطهیر در خانه من و در حالی که پنج تن آل عبا در آن بودند، نازل گردید. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آنان را با عبایی که بر روی آنان افکند، پوشانید. سپس عرضه داشت اینان اهل بیت من هستند، پروردگارا! رجس و پلیدی را از آنان دور کن و ایشان را پاک و مطهر گردان.
[5]
و مسلم در کتاب صحیح از یزید ‌بن حیان عن زید بن ارقم نقل می‌کند: «رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرموده است: من در میان شما دو گوهر گرانبها به جا می‌گذارم، کتاب خدا که ریسمان الهی است و هر کس از آن پیروی کند هدایت می‌یابد و کسی که آن را رها کند به گمراهی خواهد رفت. عرضه داشتم آیا همسران پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از اهل بیت می‌باشند؟ فرمودند: خیر، به خدا سوگند زن روزگاری را با مرد است و سپس مرد او را طلاق داده و زن به قوم خود باز می‌گردد. اهل بیت من کسانی هستند که صدقه را بعد از پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ بر خود حرام کرده‌اند.
[6]
و عبدالرحمن بن ابی لیلی گوید: «کعب بن عجره با من روبرو شد، گفت: «آیا هدیه‌ای که از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ گرفته‌ام را به شما هدیه کنم؟» گفتم بده. گفت: «از آن بزرگوار سوال کردیم، صلوات بر شما اهل بیت چگونه می‌باشد؟» فرمود: بگویند: «اللهم صل علی محمد و آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و علی آل ابراهیم انک حمید مجید، اللهم بارک علی محمد و آل محمد کما بارکت علی آل ابراهیم انک حمید مجید. مؤلف اضافه می‌کند که این حدیث با همین الفاظ و حروف از الامام محمد بن اسماعیل البخاری نقل شده که اهل بیت همان آل می‌باشند.
[7]
و ابوالحمراء خادم پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ درباره آیه «و امر اهلک بالصلاه و امطر علیها» می‌گوید: «پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ همیشه (موقع نماز) درب خانه علی و فاطمه ـ علیهما السلام ـ را می‌زد و می‌فرمود: «نماز، خدا رحمت کند شما را و آیه 33 سوره احزاب را قرائت می‌کرد.»
[8] البته اگر بخواهیم روایتی که ذیل این آیه شریفه در مناقب اهل است را بیاوریم مطلب طولانی خواهد، که به یک مورد برای شاهد بسنده می‌کنیم:
قرطبی در تفسیر خود روایتی که در مستدرک حاکم آورده است، و در اینکه صلوات بر آل پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ باید باشد، شک نمی‌کند، فقط او در اینکه آل دائره‌اش وسیع است یا نه بحث دارد و می‌گوید: آل، یعنی آل دین او به دلیل، آیه شریفه «ادخلوا آل فرعون؛ یعنی آل دین موسی ـ علیه السلام ـ» چون او پسر و دختر و پدر و عمی نداشت و همچنین برادر و... بنابراین کسی ایمان ندارد و موحد نیست از آل پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نیست، اگر چه با آن بزرگوار قرابت داشته باشد، مثل اباجهل. به همین دلیل خداوند فرزند نوح را از اهل او نمی‌داند.
[9]
بنابراین ایشان صلوات بر محمد و آل او را از خود پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل و قبول دارد، ولی در اینکه چه کسانی هستند بحث دارد که فعلاً به آن نمی‌پردازیم.
ابی زکریا بن شرف النووی در کتاب خود «التبیان» در موقع ختم قرآن می‌گوید: «دعاهایی مستحب است و او دعاها را که بیان می‌دارد به این می‌رسد که بگویند: اللهم صل و سلم علی سیدنا محمد و علی آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم و بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم و‌آل ابراهیم فی العالین انک حمید مجید.
[10]
و نووی در شرح مسلم در قسمت کسی که می‌خواهد داخل مسجد شود دعاهایی را آورده است و می‌گوید: «این قبیل دعا در سنن ابی داود و غیره آمده که من آن را مفصلا جمع‌آوری کرده‌ام و در کتابی به نام «اذکار» آورده‌ام و آن گاه یکی از آن‌ها را اینگونه ذکر می‌کند: «اعوذ بالله العظیم و بوجه الکریم و سلطانه من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله اللهم فصل علی محمد و آل محمد و سلم اللهم اغفرلی ذنوبی و افتح لی ابواب رحمتک و فی الخروج یقول...».
[11]
روایتی از علی بن حسین ـ علیهم السلام ـ نقل شده که در منی دعا می‌کرد تا اینکه رسید به نعمتهای خدا و آنها را شکر می‌کرد و می‌فرمود: «یا ذا المعروف الذی لاینقض و یا ذالنعم التی لاتحول و لاتزول فصل علی محمد و آل محمد و اغفرلنا و ارحمنا».
[12]
و مؤلف محترم ینابیع الموده لذوی القربی در ج 1، ص 37‌، از جواهر العقدین و الصواعق المحرقه نقل می‌کند که از نبی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل شده که فرمود: «صلوات بتراء بر من نفرستید». سوال کردند یا روسل الله صلوات بتراء چگونه است؟ فرمود ـ صلی الله علیه و آله ـ: شما می‌گویید خدایا بر محمد درود فرست، و ساکت می‌شوید، بلکه بگویید: خدایا برمحمد درود فرست و بر خاندان او نیز. یا خدایا بر محمد و خاندان او درود بفرست.
و مرحوم علامه امینی(ره) از امام شافعی شعری می‌کند که اینگونه سروده است:
«یا اهل بیت رسول الله حبکم فرض من الله فی القرآن انزله
کفاکم من عظیم القدر إمنکم من لم یصل علیکم لا ملاه له».
یعنی: ‌ای اهل بیت پیامبر خدا دوستی و حب شما از خداوند متعال در قرآنی که بر پیامبرش نازل کرد واجب شده است. و برای قدر و منزلت و عظمت شما همین قدر بس که کسی که در نماز بر شما درود نفرست نمازش صحیح نیست و نمازی مورد قبول ندارد. که در ذیل آن می‌گوید: شاید نماز صحیح نباشد برای او به دلیل قول پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ که در نماز درود بر آل او واجب است و یا احتمال دارد که نماز کامل اداء نکرده باشد.
[13]
و همچنین علامه امینی از کتاب «الصواعق» نقل کرده که الدار قطنی و البیهقی حدیثی را نقل کرده‌اند، که می‌فرماید: کسی که نماز بخواند و برمن و اهل‌بیت من درود نفرست نمازش قبول نیست. و شافعی این حدیث را استناد قول خود مبنی بر اینکه، درود بر خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ازواجبات نماز است، همانگونه که بر خود پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ واجب است. و همچنین از فخر رازی در تفسیرش نقل کرده که می‌گوید: درود بر خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ منصب بزرگی است و به همین دلیل این دعا و درود در خاتمه تشهد در نماز قرار داده شد. که گفته شده: خدایا بر محمد و خاندان او درود فرست و... .
[14]
پس، لفظ آل محمد ابتکار شیعیان نبود، بلکه از صدر اسلام از زبان مبارک پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ذکر شده و مسلمین هم همانگونه بیان کرده‌اند، که در کتب روائی و تفسیری و تاریخی اهل سنّت فراوان دیده می‌شود، و شبهه کننده محترم حتی به یکی از کتب برادران اهل سنّت توجه نداشتندکه اتفاقاً آنان بیشتر بر محمد و آل او درود فرستادن را ذکر کرده‌اند،‌که اینجا مجال بیان آن نیست. و همانگونه که بیان شد منبعی در سعه و ضیق آن بحث دارند که عده‌ای را در آل و خاندان اضافه کنند نه اینکه کسی منکر باشد.
اینجا روایتی که (اللهم صلی علی محمد و آل محمد و بارک علی محمد و آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم، و بارکت علی ابراهیم و آل ابراهیم) را که در کتب روائی و تفسیری برادران اهل سنّت آمده بیان می‌کنیم تا مشخص شود که یک نگاه اندک و سطحی حتی به منابع و کمی انصاف حکم می‌کند که لفظ «آل» از ابتکارات شیعه نیست بلکه از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل و سیره مسلمین گردیده است.
کتاب المسند امام شافعی، ص 42؛ سند احمد، ج 3، ص 47 و ج 4، ص 118 و ج 5، ص 274 و ج 6، ص 8؛ و سنن الدارمی، ج 1، ص 209؛ و صحیح بخاری، ج 4، ص 118 و ج 6، ص 27 و ج 7، ص 156؛ سند احمد، ج 3، ص 156؛ و صحیح مسلم، ج 2، ص 16؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 292؛ سنن ابن داود، ج 1، ص 221؛ سنن ترمذی، ج 1، ص 301 و ج 5، ص 28؛ و سنن النسائی، ج 3، ص 45؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 268؛ سنن الکبری، ج 1، ص 446؛ مجمع الزوائد، الهیثمی، ج 2، ص 144؛ شرح سنن النسائی، ج 3، ص 45.
[1] . هود، 73.
[2] . احزاب، 33.
[3] . ترجمه المیزان، سید محمدباقر موسوی همدانی، ج 16، ص 365، ذیل آیه شریفه.
[4] . مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 147 ـ 148، و شواهد التنزیل.
[5] . سنن بیهقی، ج 2، ص 150.
[6] . صحیح مسلم، ج 7، ص 123، چ دار الفکر، بیروت، 8 جلدی؛ و فضل الصحابه، ص 22، احمد بن شعیب النسائی.
[7] . مستدرک، محمد بن محمد الحاکم النیشابوری، 4 جلدی، ج 3، ص 147، سال 1406، دار المعرفه، بیروت، و ر.ک: زاد المیسر، ابن جوزی، ص 208 و 215؛ و سنن الدارمی، ج 1، ص 209؛ و صحیح بخاری، ج 4، ص 118.
[8] . شواهد التنزیل لقواعد التفصیل فی آیات النازله فی اهل البیت، عبدالله بن احمد العروف بالحاکم الحسکانی، ج اول، ص 497، چ اول، سال 1421، مجمع احیاء التفاقه الاسلامیه، تابعه للوزاره الارشاد الاسلامی، تهران.
[9] . الجامع لاحکام القرآن، لابی عبدالله محمد بن احمد الانصاری القرطبی، ج 1، ص 382، چ موسسه تاریخ عربی، بیروت، لبنان؛ و باز رجوع شود به روایات فراوانی که ایشان ذیل آیه شریفه «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی» و ج 16، ص 22؛ که صراحت به اهل بیت و نام آنان دارد که علی و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ می‌باشند.
[10] . التبیان فی آداب حمله‌القرآن، ابی زکریا بن شرف النووی، ص 162، چ 3، سال 1414، نشر دار ابن حزم، بیروت.
[11] . صحیح مسلم بشرح النووی، النووی، 18 جلدی، ج 5، ص 224، چ دوم، 1407، دار الکتاب العربی، بیروت.
[12] . اشکر الله عزوجل، الحافظ ابی بکر عبدالله بن عبید بن ابی الدنیا، ص 85، ج 2، سال 1407، دار ابن کثیر.
[13] . الغدیر، علامه امینی، 11 جلدی، ج 2، ص 303، چ دار الکتب العربی، بیروت، سال 1279.
[14] . فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 7، ص 391، به نقل از الغدیر، علامه امینی، ج 2، ص 303.

نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی

نظرات دیگران [ نظر]


<      1   2   3   4      >