|
جهت آگاهی تنها کافیست که چند نمونه روایت از روایاتیکه محدّثین بزرگ عالَم اسلام و تشیع (ره) در سفینة البحار ماده صوف، از دو رکن از ارکان اسلام و تشیع: مقدس اردبیلی و شیخ بهائی (رهما) آورده، در اینجا ذکر شود: 1ـ ... عن کشکول شیخنا البهائی(ره) عن النبی(ص) انه قال: ( لایقوم الساعة علی امتی حتی یقوم قوم من امتی اسمهم الصوفیة، لیسوا منّی، و انهم یحلقون للذکر و یرفعون اصواتهم یظنّون انهم علی طریقتی، بل هم اضلّ من الکفار و هم اهل النار لهم شهیق الحمار): ... از کشکول شیخ ما بهائی (ره) ازحضرت پیغمبر اکرم (ص) که فرمودند: (قیامت بر امت من برپا نگشته تا آنکه (پیش از آن) گروهی از امتم برخاسته که اسم آنها صوفیه است، آنها از من نیستند، و آنها برای ذکر حلقه میزنند و صداهای خود را بلند می کنند، گمان می کنند که بر راه طریقت من هستند، بلکه آنها از کفار گمراه ترند و آنان اهل آتش (در آخرت) اند و (در آن آتش) صدای درازگوش می دهند. (من ذکر عنده الصوفیة و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منا، و من انکرهم فکّانما جاهد الکفّار بین یدی رسول الله (ص): از بزنطی و اسمعیل بن بزیع (دو تن از بزرگان اصحاب) از حضرت امام رضا (ع) که فرمودند: هر که صوفیه نزد او یاد شود و آنها را با زبان و قلب رد ننمود پس او از ما نیست، و هر که آنها را رد نماید پس مانند آنستکه در پیشگاه حضرت رسول خدا (ص)، با کفار جهاد کرده باشد. قال (ع): انهم اعدائنا فمن مال الیهم فهو منهم و یحشر معهم ... الا فمن مال الیهم فلیس منا ... : ... و ایم ا... انهم من اهل العدوان و التحرّف ... الا انهم قطاع المؤمنین (الدین ـ خ ل) و الدعاة الی نحلة الملحدین، فمن ادرکهم فلیحذرهم ولیصن دینه و ایمانه ... . ممکن است افرادی در بین صوفیه پیدا شوند که کارها یا خبرهائی غیر عادی داشته باشند، باید دانست که انجام اینکارها و خبرها، یکی از سه قسم است: انحراف در هرکار و راه صحیح از سه راه پیش می آید: 1ـ به طور کلی دور و غافل شدن از آن و مبانی آن. 2ـ عدم مراجعه به متخصصین فن در فراگیری آن. 3ـ خود محوری که شخص بخواهد بدون استاد و راهنمای صددرصد متخصص و متعهد، به راه بیافتد که قهراً به چاه می افتد. چه بسیار که با دیدن یک آیه یا روایت که اصطلاح و مقصود از آن را نفهمیده گمراه شدند که چون بدون استاد و متخصص و تخصص خواستند پیش بروند، مثلاً در قرآن مجید است: «و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین»: (عبادت کن پروردگارت را تا آن هنگامیکه یقین برای تو بیاید) که به اتفاق تمام مفسرین، مقصود از یقین، هنگام مرگ است که یقینی بوده، یعنی تا هنگام مرگ و آخرین نفس عبادت کن، مثلاً بمجمع البیان که جامع اقوال مفسرین شیعه و سنی است و همه دیگر تفاسیر مراجعه کنیم همین است، حال ممکن است یک فرد یا افرادی بی خبر و نادان فکر کنند که یعنی تا وقتی عبادت کن که یقین باصول عقائد و دین آمد پس از آن آزادی! ولی غافل از همه تفاسیر و همه چیز دیگر که مثلاً این آیه مگر در درجه اول خطاب به خود پیغمبر اکرم (ص) نبوده، آیا پیغمبر دردین و عقیده خود شک داشت؟ و مگر تا آخرین نفس، خود و همه ائمه (ع) عبادت نکردند پس تا آخر هم نعوذ بالله یقین پیدا نکرده ... ؟ و آیا حکم ضروری دین، عبادت تا آخرین نفس برای همه نبوده ؟ ... ؟ آری اینست ضرر عظیم غیر قابل جبران بی پیر عالم متخصص متعهد، به خرابات رفتن. |
نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی
صحابه و تبرک
گفته می شود چرا به آثار بزرگان (معصومین ،...) تبرک می جوئید، این شرک است ؟
بهترین دلیل برتبرک، تبرک صحابه است به آثار پیامبر(ص)، که امری فراگیر ورایجی بوده وصحابه به لباس وآب وضوی پیامبر(ص) و..تبرک می جستند وپیامبر(ص)،آنهارا از اینکار نهی نفرمودند.
ببینید عبارات موجود درصحاح را:
تبرک به لباس پیامبر(ص) :
بخارى در کتاب آداب، در باب «حسن خلق و سخاوت»، از سهل بن سعد روایت کرده که گفت:
«یکى از بانوان مسلمان، ردایى براى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آورد. سهل به اصحاب گفت: مى دانید این ردا چیست؟ پاسخ دادند: عبایى است که حاشیه اش در آن بافته شده است. آن زن گفت: یا رسول الله این را آورده ام تا شما به تن کنید. پیامبر(صلى الله علیه وآله) که به آن نیازمند بود، آن را گرفت و پوشید، یکى از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله)آن عبا را در تن پیامبر(صلى الله علیه وآله) دید و گفت: چه زیباست! آن را به من بدهید در بر کنم! پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: مانعى ندارد. همین که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از مجلس حرکت کرد، یاران آن مرد را نکوهش کردند و گفتند: کار خوبى نکردى و لباسى را که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آن نیازمند بود از او درخواست کردى، در حالى که مى دانستى اگر از پیامبر(صلى الله علیه وآله)چیزى طلب کنند، بخل نخواهد ورزید. آن مرد گفت: مى خواستم به وسیله آن متبرّک شوم; چرا که با بدن پیامبر تماس داشته و بعداً کفن من شود.»
این حدیث را بخارى در باب «جنائز» و آماده ساختن کفن، آورده است. آن مرد صحابى، که پیراهن را از پیامبر(صلى الله علیه وآله) درخواست کرد، به گفته ابن حجر، عبدالرحمان بن عوف و به گفته بعضى، سعد بن ابى وقاص بوده است.
علاّمه شیخ حسین مخلوف، مفتى پیشین دیار مصر در کتاب خود «فتواهاى شرعى و بحث هاى اسلامى» بعد از آنکه از غسل دادن جنازه زینب دختر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) سخن گفته مى نویسد:
«پیامبر(صلى الله علیه وآله) به زنانى که عهده دار غسل وى بودند، دستور داد که پس از غسل، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مطلع سازند. همین که غسل او تمام شد و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) خبر دادند، رداى خود را به آنها داد تا بر بدنش بپوشانند و سپس کفن کنند.»
نامبرده پس از ذکر این روایت مى نویسد:
«پیامبر(صلى الله علیه وآله) رداى خود را به آن ها دادند و گفتند بدن زینب را با آن بپوشانند تا از برکت وجود مبارک آن حضرت، به وسیله لباس بهره مند شود و در آغاز به آنها نداد بلکه پس از غسل داد تا فاصله اى نباشد و پس از تماس لباس با بدن پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلافاصله به بدن او پوشانده شود و تأثیر خود را بگذارد و این نشانه محبت و علاقه و مهربانى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نسبت به دخترش مى باشد.»
سپس مى افزاید:
«این عمل پیامبر(صلى الله علیه وآله) دلیلى است بر مشروعیت تبرّک به آثار صالحان.»
1 ـ بخارى در صحیح، باب «خاتم نبوّت» به اسناد خود از جعید بن عبدالرحمان روایت مى کند که گفت:
«خاله من شرفیاب محضر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) شد. مرا با خود برد و عرض کرد: اى پیامبر خدا، فرزند خواهرم آسیب دیده است (و شفاى او را مى خواهم)، آن حضرت دست بر سر من کشید و دعا کرد و براى من خیر و برکت خواست و وضو گرفت و من از آب وضوى آن حضرت نوشیدم...»
از گفته این صحابى که مى گوید: از آب وضوى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نوشیدم، مى توان براى مشروعیت تبرک استفاده کرد.
2 ـ همچنین بخارى در باب «صفات پیامبر» روایتى را از قول «ابى جحیفه» آورده که گفت:
«پیامبر در ابطح بود و براى آن حضرت خیمه اى سرپا کرده بودند، در این حال بلال اذان نماز را سرود و سپس مانده آب وضوى پیامبر را آورد، مردم هجوم آورده آن را گرفتند (و بدان تبرک جستند) ».
بخارى این حدیث را در جاى دیگر کتاب خود در باب «جواز استعمال آبِ وضوى غیر» آورده است.
3 ـ و نیز بخارى در کتاب «لباس» به اسناد خود از «ابوجحیفه» آورده که گفت:
«پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را درخیمه اى سرخ رنگ، که ازپوست تعبیه شده بود، زیارت کردم. بلال را دیدم که آب وضوى آن حضرت را همراه دارد و مردم براى تبرک به آن، با یکدیگر مسابقه مى دادند، آن را به بدن خود مى مالیدند و کسانى که به آن آب دسترسى نداشتند رطوبت دست دیگرى را مى گرفتند وبه آن تبرک مى نمودند».
از جمله موارد، تبرک اصحاب به نیم خورده آب آشامیدنى و یا آبى بود که آن حضرت دست هاى مبارک خود را در آن شستشو داده بود و تبرک به ظرف هایى که از آن آب مى نوشید.
1 ـ بخارى و مسلم در صحیح، از ابوموسى اشعرى روایت کرده اند که گفت:
«پیامبرگرامى(صلى الله علیه وآله) در منزل جِعرانه ـ میان مکه و مدینه ـ بودند و من شرفیاب محضرآن حضرت بودم، بلال نیز حضورداشت. مرد اعرابى خدمت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)آمد و عرض کرد: آیا به وعده اى که به من داده اید وفا مى کنید؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) پاسخ داد: تو را بشارت مى دهم. عرض کرد: بیش از بشارت، بفرمایید. پیامبر(صلى الله علیه وآله) با حالى شبیه خشمگین روبه ابوموسى و بلال کرد و گفت: او بشارت مرا رد کرد! شما بشارت را بپذیرید. گفتند: پذیرفتم. آنگاه قدح آبى را طلبیدند و دست هاى خود را در آن شستند و با آب دهان خود تبرک نمودند و فرمودند: از این آب بنوشید و به صورت وگردن خود بمالید. آنها قدح را گرفتند. امّ سلمه از پشت پرده صدا زد: «مقدار باقیمانده آن را به مادرتان بدهید. آنها بخشى از آن را به وى دادند.»
این روایت را بخارى در کتاب «مغازى» در غزوه طائف آورده و مسلم در کتاب «فضائل صحابه»، ضمن احوالات ابوموسى اشعرى ذکر کرده است.
2 ـ امّ ثابت، کبشه دختر ثابت خواهر حسان بن ثابت مى گوید:
«پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) بر ما وارد شد. از مشگى که آویزان کرده بودیم در حالت ایستاده آب نوشید. من از جاى برخاستم و آن قسمت را که پیامبر با دهانشان تبرک نموده بودند بریدم.
ترمذى مى گوید: این روایت، نیکو و صحیح است.
شارح این حدیث، مؤلف کتاب «ریاض الصالحین» مى نگارد:
«آن قسمت از مشگ را که با دهان پیامبر(صلى الله علیه وآله) تماس داشته، به این منظور جدا کرده که براى همیشه نگهدارد تا از بین نرود و به جایگاه دهان آن حضرت تبرک جوید. بدینگونه، صحابه به آشامیدن باقیمانده ظرف آشامیدنى پبغمبر(صلى الله علیه وآله) اصرار مىورزیدند.»
3 ـ در صحیح بخارى، کتاب «نوشیدنى ها»، باب اول، ذیل عنوان «نوشیدن از ظرف آب پیامبر(صلى الله علیه وآله)» از قول عبدالله بن سلام آورده، که گفت:
«به ابى برده گفتم: آیا نمى خواهى از ظرفى که پیامبر از آن آب نوشیده است، تو را آب دهم؟»
و نیز بخارى در همین باب به اسناد خود از قول سهل بن سعد ساعدى(رحمه الله) حدیثى را نقل کرده که در بخشى از آن چنین آمده است:
«پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سقیفه بنى ساعده حضور پیدا کرد و نشست و یاران شرفیات محضر او شدند. آن حضرت رو به سهل کرده، فرمود:
اى سهل، براى ما آب خوردن بیاور. سهل قدحى را آورد و از آن به آنها آب داد.»
ابوحازم گوید:
«سهل این قدح را آورد و ما با نوشیدن آب از آن، تبرک نمودیم چرا که پیامبر(صلى الله علیه وآله)از آن نوشیده بود.»
سپس مى افزاید:
«بعدها عمر بن عبدالعزیز از سهل خواهش کرد که آن قدح را به او هدیه کند و او آن را به وى بخشید.»
مسلم نیز این روایت را در کتاب «آشامیدنى ها» آورده است.
قرطبى در «مختصر بخارى» گوید:
در برخى نسخه هاى قدیمىِ بخارى چنین آمده است:
ابو عبدالله بخارى گفت: آن قدح را در بصره دیدم و از آن آب نوشیدم; از جمله اموال موروثى نضربن انس بود که به هشتصد هزار خریدارى شده بود...»
بخارى در باب «شرب مبارک» با اسناد خود از جابر بن عبدالله انصارى روایت کرده که گفت:
«همراه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودم، وقت نماز عصر رسید و جز اندکى آب نداشتیم، آن را در ظرفى ریخته نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) آوردیم، آن حضرت دست خود را در آن آب نهاد و انگشتان خود را گشود و گفت: بشتابید به وضو! و برکت از خدا است.
در این حال دیدم که از میان انگشتان دست پیامبر(صلى الله علیه وآله) آب جارى شد و همه از آن آب وضو گرفتند و نوشیدند و من نیز سیر نوشیدم و مى دانستم که این مایه برکت خواهد بود.»
«سالم بن ابى جعد» گوید:
«از جابر پرسیدم آن روز شما چند نفر بودید؟ پاسخ داد: هزار و چهار صد نفر بودیم.»
تبرک به موی پیامبر (ص) :
در صحیح مسلم در ترجمه ابوایّوب انصارى، این عبارت آمده است،که سعید بن مسیب گوید:
«ابوایّوب از محاسن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) تعدادى با خود داشت. سعید به او گفت: با داشتن موى پیامبر(صلى الله علیه وآله) هرگز درد و رنج نخواهى دید.»
و نیز مسلم از قول «ثابت بنانى» روایت کرده که انس بن مالک یک تار موى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به او داد و گفت:
«چون وفات کردم، آن را زیر زبان من بگذار و من چنین کردم و او را به خاک سپردند.»
بخارى در صحیح، در خلال کتاب وضو، ذیل عنوان: «آبى که از موى انسان تراوش مى کند» به اسناد خود از ابن سیرین نقل کرده که گوید:
«به عبیده گفتم: تعدادى از موى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد ماست که به وسیله انس یا خاندان او به دست ما رسیده است. او گفت: اگر یک تار موى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد من باشد بیشتر دوست دارم تا اینکه همه دنیا و ثروتش را داشته باشم.»
تبرک به جایگاه جلوس ونماز پیامبر(ص) :
بخارى در صحیح، در خلال کتاب وضو، ذیل عنوان: «آبى که از موى انسان تراوش مى کند» به اسناد خود از ابن سیرین نقل کرده که گوید:
«به عبیده گفتم: تعدادى از موى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد ماست که به وسیله انس یا خاندان او به دست ما رسیده است. او گفت: اگر یک تار موى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد من باشد بیشتر دوست دارم تا اینکه همه دنیا و ثروتش را داشته باشم.»
بخارى در کتاب نماز آورده است:
«عتبان بن مالک از آن حضرت درخواست کرد که در محلى از خانه او نماز بگزارد تا آنجا را مصلاّى نماز قرار دهد; زیرا به دلیل ضعف بینایى و بیم سیل نمى توانست در مسجد نبوى حاضر شود، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خانه او آمد و گفت: دوست دارى در کدام نقطه نماز بخوانم، او به نقطه اى از خانه اش اشاره کرد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آنجا نماز خواند و جمعى به آن حضرت اقتدا کردند.»
نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی
تحریف وکتمان
*** ( 2 ) ***
الف :
---
صحیح البخاری / محمد بن اسماعیل البخاری / م 265
مسلم بن حجاج / م261 ، درکتاب خود _ ( صحیح مسلم ) _ جریان طلب ارث وحقوق حضرت علی (ع) وعباس عموی پیامبر را از مالک بن اوس نقل می کند که در ضمن آن روایت ، عمر اقرار می کند که نظر و رأی شما دو نفر (علی بن ابی طالب و عباس ) در مورد ابوبکر این چنین بود که :
« فرأیتما کاذبا آثما غادرا خائنا » .
و درباره من ( عمر ) نیز این گونه قائل اید که :
«فرأیتمانی کاذبا آثما غادرا خائنا ». ( 1 )
بخاری در صحیح اش ( صحیح البخاری - کتاب الخمس - باب فرض الخمس ، ح 3 - /4/506 ) همین جریان از مالک بن اوس نقل می کند ، ولی متأسفانه این جملات را حذف نموده است .
------------------------------------------------
( 1 ) - صحیح مسلم ، کتاب الجهاد والسیر ،- باب حکم الفئ - حدیث سوم -3/ 1379.
نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی
الهم صل علی محمد وآل محمد الهم عجل لولیک الفرج
میلاد قائم آل محمد(عج) مبارک
--------------------------
-------------
تحریف وکتمان
تحریف وکتمان حقائق در برخی از کتب اهل سنت
.......................
*** (1) ***
صحیح مسلم / مسلم بن حجاج /م 261
عدهای از محدثین وفقهاء ومفسرین ، حدیثی را به این نص ، از کتاب صحیح مسلم نقل کرده اندکه :
قال النبی(ص) : « المهدی من عترتی من ولد فاطمة »
ولی متأسفانه در صحیح مسلم موجود ، این حدیث مشاهده نمی شود .
برخی از منابعی که این حدیث را از کتاب صحیح مسلم نقل کرده اند عبارتند از :
الف -
احمد بن حجر الهیتمی المکی /م974 /درکتاب الصواعق المحرقة می نویسد :
« ومن ذلک ما اخرجه مسلم وأبو داود والنسائی وابن ماجه والبیهقی وآخرون : «المهدی من عترتی من ولد فاطمه ».(1)
ب -
علی المتقی بن حسام الدین / م 975 / ، درکتاب کنزالعمال از رسول خدا (ص) این گونه نقل می کند :
« المهدی من عترتی من ولد فاطمه » (د،م -عن ام سلمه ) - ( 2 )
بین الهلالین اشاره به این است که این روایت را از ام سلمه از رسول الله (ص) نقل نموده ، وحرف «د» یعنی کتاب سنن ابی داود و حرف « م »یعنی از کتاب صحیح مسلم نقل کرده اند. این اشارات درابتدای جلد اول کتاب کنزالعمال آمده است .
ج -
سلیمان بن ابراهیم القندوزی الحنفی /م 1294 /، درکتاب ینابیع المودة می نویسد :
«فعن ام سلمه قالت : سمعت رسول الله (ص) یقول : المهدی من عترتی من ولد فاطمة (اخرجه مسلم وأبو داود والنسائی وابن ماجة والبیهقی وصاحب المصابیح وآخرون ) » . ( 3 )
*** نکته: ***
علاوه براینکه این سه مأخذ ذکر شده که تصریح دارند درصحیح مسلم این حدیث نقل شده ، مدارک ذیل نیز اصل این حدیث را نقل کرده اند :
1 - سنن ابی داود - کتاب المهدی - ح 4282 - 2 / 509
2 - مسند احمد بن حنبل - مسند عبدالله بن مسعود - 1 / 376 و377 .
3 - المصنف لابن ابی شیبة - کتاب الفتن - ماذکرفی فتنة الدجال - حح193 - 8 /678 .
4 - الجامع الصحیح سنن الترمذی - کتاب الفتن - باب ماجاء فی المهدی - ح2230
5 - سنن ابن ماجة - کتاب الفتن - باب خروج المهدی - ح 4086 - 2/1368 .
6 - الجامع الصغیر - حرف المیم - ح 9241 .
.................................................................
گل نرگس فدای رنگ و بویتنصیبم کی شود دیدار رویت
................................................................
*********
*****
( 1 ) - الصواعق المحرقة - الفصل الاول فی الآیات الواردة فیهم ... الآیة الثانیة عشرة ، ص 163 .
( 2 ) - کنز العمال - الفصل الرابع فی ذکر اشراط الساعة - خروج المهدی - ح 38662 - 14/268.
( 3 ) - ینابیع المودة - الباب 73 فی الاحادیث التی ذکرها صاحب جواهر العقدین - حدیث دوم -3/261
نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی
تبرک جستن اهل سنت به قبر یا جنازه بزرگانشان
--------------------------
تبرک به قبر و خاک قبرِ سعد بن معاذ صحابى
ابن سعد و ذهبى مىگویند: شخصى مقدارى از خاک قبر سعد بن معاذ برداشت ، سپس نگاهى به آن کرد ، ناگهان آن را مشک یافت . طبقات الکبرى ، 3 ، 10 - سیر اعلام النبلاء ، 1 ، 289.
***
تبرّک به خاک قبر عبداللّه حداّنى
ابونعیم اصفهانى و ابن حجر عسقلانى مىگویند : حدانى در سال 183 ه". در روز هشتم ذىالحجه - یوم الترویه - کشته شد و مردم از خاک قبراو همانند مشک برمىداشتند و در لباس و پیراهن خود قرار مىدادند . حلیة الاولیاء ، ج 2 ، ص 258 - تهذیب التهذیب ج 5 ، ص 310.
البته راجع به قبر بخارى در سمرقند ، و ابن تیمیه نیز مطالبى نقل شده است ، رجوع شود به طبقات الشافعیة ج 2 ص 233 ، سیر اعلام النبلاء ، ج 12 ، ص 467 - البدایة و النهایه ، ج14 ، ص136.
------------------------------
نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی
متعه وبزرگان اهل سنت
--------------------------
آیاازدواج موقت مورد پذیرش بزرگان اهل سنت بوده است؟
بله،ازآن جمله :
الف - ابن جریج اموى شیخ بخارى که اهل سنت نسبت به ثقه بودنش اجماع دارند و همه صحاح سته از او حدیث نقل مىکنند ، شصت و یا هفتاد و بلکه نود زنِ متعه داشت.
ذهبى مىگوید: «هو أحد الأعلام الثقات . . و هو مجمع على ثقته مع کونه تزوّج نحواً من سبعین امرأة نکاح متعة کان یرى الرخصة فی ذلک و کان فقیه أهل مکة فی زمانه» . میزان الاعتدال ،ج2 ، ص659 ؛ تهذیب التهذیب ،ج6 ، ص360.
«ابن جریج یکى از عالمان مورد وثوق و وثاقت او مورد اتفاق اهل سنت است . ضمن اینکه او هفتاد زن متعه - نکاح موقت داشت . نظر او رخصت و جواز نکاح موقت بود . او فقیه اهل مکه در زمان خود بود .»
ب - بزرگان صحابه ، چون عبداللّه بن عباس ، جابر بن عبداللّه انصارى ، عمرانبن حصین ، ابو سعید خدرى وامیر مؤمنان على( ع ) ، این عمل را جایز مىدانستند.
ج - خود عمربن خطاب با صراحت مىگوید: «کانتا عَلى عهد رسولاللّه و أنا اُحَرِّمهما وَ اُعاقب علیهما».
« دو چیز در زمان پیامبر ( ص ) حلال بوده ولى من آن را تحریم و بر آن تعیین عقوبت مىکنم».
چنانکه قوشچى در شرح تجرید ، صفحه 484 ، این جمله را از او آورده و تحلیل و توجیه شگفتى کرده است!
د - در تاریخ طبرى ج2 ، ص 579. آمده است که این نهى از عمر بوده و عمران بن سواده بر او وارد شده و ناراحتى و اعتراض مردم به عمر درباره منع از متعه و چند خبر دیگر را به آگاهى او رسانده است.
ه- خود عمربن خطاب در هیچ موردى اشاره به این معنا ندارد که پیامبر( ص ) منع و یا نهى و یا تحریم کرده است ، بلکه مىگوید : «أَنَا اُحَرِّمُهُما . . .».
و - تنها روایتى - به تعبیر آنان صحیحه که به آن استناد مىکنند که پیامبر( ص ) متعه را تحریم کرده ، همان حدیث سبره است و او اصلاً معروف و شناخته شده نیست و در هیچ کتاب رجالى - خارج از روایتى که نقل کرده سخنى از او به میان نیاورده اند .
نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی
صلاة تراویح
---------
اصل نوافلِ شبهاى ماه رمضان بیست و یا سى رکعت است و تا اینجا میان فریقین اختلافى نیست ،آنچه مورد اختلاف است ، جماعت خواندن آن است . طبق نقل بخارى از عمربنخطاب ، ایشان مردم را وادار به جماعت کرد و نام آن را بدعت گذاشت:
«فقال عمر: إنّی أرى لو جمعتُ هولاء عَلى قارىءغ واحد ، لکان أمثل ، ثمّ عزم فجمعهم عَلى اُبیّبن کعب ، ثمّ خرجت معه لیلة اخرى والناس یصلّون بصلاة قارئهم . فقال عمر: نعم البدعة هذه . . .» بخارى ، ج1 ، ص342.
« عمر گفت : نظر من این است که اگر اینها - نماز گزارها - را بر یک امام جماعت قرار دهم بهتر است پس بر این معنى تصمیم گرفت: و ابى بن کعب را مأمور اقامه جماعت کرد.
راوى مىگوید سپس در شب دیگرى به همراه عمر بیرون آمدم مردم را دیدم که به همراه یک شخص - امام جماعت - نماز مى خوانند.
عمر گفت: این کار عجب بدعت خوبى است».
قسطلانى مىگوید: عمر از آن با تعبیر «بدعت» یاد کرد؛ چون پیامبر( ص ) براى مردم به جماعت خواندن - نماز تراویح - را بیان نکرده بود و در زمان ابوبکر نیز نبوده است . ارشاد السارى، ج 4 ، ص 656.
و عینى مىگوید : عمر تعبیر « بدعت » آورد ، چون پیامبر ( ص ) جماعت را براى اینان تشریع نکرد و در زمان ابوبکر هم نبود . عمدة القارى ، ج11 ، ص126.
قلقشندى مىگوید : عمر اوّلین کسى است که جماعت رمضان را تشریع کرد و آن در سال چهارده هجرى بود . مأثر الانافة فى معالم الخلافة ، ج2 ، ص337.
-------------------------------------
نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی
*بهائیت*
تاریخ پیدایش و پدید آورنده بابیه
***
مسلک بابیگرى در قرن سیزدهم قمرى (نوزدهم میلادى) توسط فردى به نام سید على محمد پدید آمد. وى در اول محرم سال 1235 یا 1236 (1820 میلادى) در شیراز متولد شد و در بیست و هفتم شعبان سال 1266 در تبریز به جرم ارتداد به دار آویخته شد.بابیه او را «حضرت اعلى» و «نقطه اولى» لقب دادهاند. وى تحصیل ابتدایى و آموزش اندکى عربى را در شیراز گذراند. سپس پنجسال در بوشهر اقامت گزید و به تجارت- که پیشه پدرى او بود- اشتغال داشت. در همان ایام که نوجوانى بیش نبود، دستبه کارهاى غیر متعارف مىزد و به اوراد و طلسمات که حرفه رمالان و افسونگران بود. سخت علاقهمند بود. در هواى بسیار گرم تابستان بوشهر هنگام بلندى آفتاب، بر بالاى بام مىایستاد و براى تسخیر آفتاب اوراد مىخواند و حرکات مرتاضان هندى را تقلید مىکرد.
پس از بازگشت از بوشهر به شیراز، کار و کسب را رها کرد و براى کسب علم و سیر و سیاحت رهسپار عراق و حجاز گردید و در کربلا در سلک شاگردان سید محمد کاظم رشتى (1203- 1259 ق) در آمد. سید کاظم رشتى که از شاگردان شیخ احمد احسایى بود درباره ائمه طاهرین علیهم السلام افکار و عقاید غلو آمیزى داشت و آنان را مظاهر تجسم یافته خدا یا خدایان مجسم مىانگاشت و مىگفتباید در هر زمانى یک نفر میان امام زمان (عج) و مردم باب و واسطه فیض روحانى باشد. این گونه عقاید توجه سید على محمد را به خود جلب کرد، و از مریدان خاص وى گردید، و از همانجا بود که فکر دعوى با بیت در ذهن او راه یافت.
پس از فوت سید کاظم رشتى، در سال 1260 ق سید على محمد نخست ادعاى ذکریت و بعد ادعاى بابیت (یعنى باب علوم و معارف خدا و راه اتصال به مهدى موعود «عج» ) و سپس ادعاى مهدویت نمود و به تدریج ادعاى ثبوت و شارعیت کرد و مدعى وحى و دین جدید گردید، و بالاخره این ادعا را به ادعاى نهایى ربوبیت و حلول الوهیت در خود پایان داد.
سرگذشتسید باب پس از دعوى بابیت :
در آغاز امر هیجده تن از شاگردان سید کاظم رشتى که نزد بابیان به حروف حى (ح 8، ى 10) مشهورند به باب ایمان آوردند، و هر کدام در نقطهاى به تبلیغ مسلک بابیگرى پرداخته، جمعى را به آیین او در آوردند. خود باب نیز از عراق به مکه رفت و در آنجا دعوى مهدویتخود را آشکار ساخت. سپس به بوشهر بازگشت و در آنجا اقامت گزید. فعالیتبابیان، علماى شیعه و نیز حکومت قاجار را نگران ساخت. از این رو به دستور حکمران فارس، باب را از بوشهر به شیراز منتقل کردند، ولى او دست از فعالیتهاى تبلیغى خود برنداشت، لذا به دستور حاکم شیراز مجلس مناظرهاى بین او و علماى شیعه ترتیب داده شد، و او از عقاید خود اظهار ندامت کرد. وى را به مسجد بردند و او در جمع مردم دعاوى خود را تکذیب و استغفار کرد.اما پس از چندى بار دیگر همان ادعا را تکرار و تبلیغ مىکرد. از این رو، او را دستگیر و زندانى کردند، و پس از مدتى از شیراز به اصفهان منتقل گردید و از آنجا وى را به آذربایجان بردند و در قلعه چهریق- نزدیک ماکو- زندانى کردند (1263 ق) . سپس از آنجا وى را به تبریز بردند و در حضور ناصر الدین میرزا (ولیعهد ناصر الدین شاه) در مجلس علما محاکمه کردند و سرانجام به جرم ارتداد از دین و افساد در میان مؤمنین به دار آویخته شد (1266 ق) .
تالیفات باب :
نخستین تالیف وى کتابى است در تفسیر سوره یوسف که بابیان آن را «قیوم الاسماء» مىخوانند. از دیگر کتابهاى مشهور او مجموعه الواح وى خطاب به علما و سلاطین و کتاب صحیفه بین الحرمین است که بین مکه و مدینه نوشته شده است. «بیان» ، مشهورترین کتاب او به عربى و فارسى است. سبک تالیف او مخلوطى از عربى و فارسى است، و عربى نویسى او غالبا نویسى او غالبا با موازین نحو و دستور زبان مطابقت ندارد. نزد با بیان این کتاب به صورت کتاب وحى و شریعت و احکام آسمانى تلقى مىشود.در باب چهارم از واحد ششم کتاب بیان آمده است: در چهار منطقه نباید کسى جز بابى وجود داشته باشد: در فارس، خراسان، آذربایجان و مازندران.
در باب هیجدهم از واحد هفتم آمده است: اگر کسى دیگرى را محزون سازد، واجب است که نوزده مثقال طلا به او بدهد. و اگر ندارد. نوزده مثقال نقره بدهد.
در باب پانزدهم از واحد هشتم آمده است: بر هر کس از پیروان باب واجب است که براى طلب اولاد ازدواج کند، اما اگر زن کسى باردار نشد، حلال استبراى حامله شدن او از یکى از برادران بابى خود یارى بگیرد، نه از غیر بابى.
در باب چهارم از واحد هشتم آمده است: هر چیزى بهترین آن متعلق به نقطه (یعنى خود باب) و متوسط آن متعلق به حروف حى (هیجده تن یاران باب) بوده و پستترین آن براى بقیه مردم است.
میرزا حسینعلى بهاء و مسلک بهائیه :
میرزا حسینعلى در سال 1233 ق در دهکدهاى از توابع نور مازندران متولد شد و در حوالى سال 1310 ق در عکا در اثر بیمارى درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.تحصیلات مقدماتى و خواندن و نوشتن و مقدارى عربى را- طبق سنت رایج زمان- آموخت. سپس به خدمت دولت در سمت منشیگرى و دیوان در آمد، و پس از چندى به حلقات درویشان پیوست و مانند آنها زلف و گیسوى بلند گذاشت و لباس قلندرى بر تن کرد.
با ظهور غوغاى باب، میرزا حسینعلى و برادر ناتنىاش یحیى صبح ازل و تنى چند از خاندانش به باب پیوستند، و پس از اعدام باب، یحیى صبح ازل دعوى جانشینى او را کرد. میرزا حسینعلى در آغاز تسلیم او شد. اما پس از مدتى، رقابتبا برادر را آغاز کرد و نخست ادعاى «من یظهره اللهى» - که در سخنان باب آمده بود کرد و به تدریجبر ادعاهاى خود افزود تا به ادعاى رسالت و شارعیت و حلول خدا در او رسید و خود را الهیکل الاعلى نامید (انا الهیکل الاعلى) و مدعى شد که سید على محمد باب زمینهساز و مبشر ظهور وى بوده است.
سفارتخانههاى خارجى- خصوص روس- با صراحت از برادرش حمایت مىکردند و دولت را از تصمیم شدید علیه آنها تهدید مىکردند.
سرانجام با فشار علماى اسلامى و مسلمانان، حکومت وقت مجبور شد در سال 1269 ق آن دو را با جمعى از پیروان آنها به بغداد تبعید کند. عراق در آن زمان- به سان بسیارى از مناطق اسلامى- تحتحکومت مرکزى عثمانى اداره مىشد. پس از مدتى که کشمکش میان دو برادر بر سر رهبرى با بیان و درگیرى طرفداران آنان بالا گرفته بود، دولت عثمانى هر دو را به دادگاه کشاند، و دادگاه حکم تبعید آن دو را دو نقطه دور دست و جدا از هم صادر کرد، از این رو، یحیى صبح ازل با خاندان و پیروانش به قبرس و حسینعلى بهاء و طرفدارانش به عکا در سرزمین فلسطین اسکان داده شدند، ولى تکفیر و تبلیغ علیه یکدیگر را هرگز رها نکردند.
در این ایام بود که اطرافیان صبح ازل به فرقه «ازلیه» و پیروان میرزا حسینعلى به فرقه «بهائیه» نامیده شدند و آنهایى که به این دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلى «بابى» باقى ماندند.
سرانجام در این کشمکش میرزا حسینعلى که بیشتر مورد حمایت ایادى استعمار بود غلبه یافت و ازلیه به دست فراموشى سپرده شدند.
عباس افندى و شوقى افندى :
پس از مرگ میرزا حسینعلى همه چیز راه فراموشى و سکوت پیش گرفت. بابىها کم کم محو و فراموش مىشدند، و بهایىها در حالت صبر و انتظار به سر مىبردند، تا اینکه پسر ارشد میرزا حسینعلى به نام عباس افندى که عبد البهاء لقب گرفت، به تجدید آن پرداخت. وى در سال 1844 م. متولد و در سال 1921 م. در گذشت.عباس افندى در محیط حکومت عثمانى و داخل ایران مجالى براى فعالیتخود نمىیافت. بدین جهت در سال 1911 م. به اروپا مسافرت کرد و به جاى روسیه با انگلستان و سپس آمریکا رابطه ویژهاى برقرار کرد، و در جریان جنگ جهانى اول (1914) خدمات زیادى براى انگلستان انجام داد، و پس از پایان یافتن جنگ، به پاس این خدمات، طى مراسمى لقب سر (Sir) و نشان نایت هود (Knight Hood) که بزرگترین نشان خدمتگزارى به انگلیس است، به وى اعطا شد. بدین صورت بهائیگرى به عنوان ستون پنجم و یکى از ابزار سیاست استعمارى انگلیس- و نیز آمریکا- مبدل شد.
از پیروان عباس افندى به «بابیه بهائیه عباسیه» تعبیر مىشود.
پس از مرگ عبد البهاء، رهبرى بهائیان به دستشوقى افندى- نوه دخترى میرزا حسینعلى- افتاد که تا سال 1957 م. ادامه یافت. پس از مرگ او، گروه نه نفرى بیت العدل- که مرکز آن در حیفاى اسراییل قرار دارد- بهائیان و بهائیگرى را اداره مىکند، هر چند در واقع دستهاى مرموز استعمار دست اندرکاران بهائیتاند.
نوشتههاى میرزا حسینعلى :
در میان نوشتههایى که از پراکندهگویىهاى میرزا حسینعلى بهاء جمع آورى شده، دو اثر از دیدگاه بهاییان به گونهاى به عنوان کتاب شریعت و وحى تلقى مىشود: یکى کتاب «ایقان» به زبان فارسى است که به گمان آنان در بغداد بر او وحى شده است، و دیگرى کتاب «اقدس» به زبان عربى مخلوط و دست و پا شکسته که مىپندارند در عکابر او نازل شده است (و یا خود که تجسمى از خداوند بود بر خود نازل نمود!) .مکاتیب یا نوشتههاى دیگر بى محتوا به نامهاى کلمات مکنونه، هفت وادى، کتاب مبین، سؤال و جواب و امثال آن نیز به او نسبت داده شده است.
دعوى الوهیت میرزا حسینعلى
در کتاب اقدس (ص 1) خود را منبع وحى و تجلى خدا معرفى کرده، مدعى مىشود که خداوند خلقت و تدبیر جهان را به او سپرده است. و در کتاب مبین (ص 229) مىگوید: لا اله الا انا المسجون الفرید!و در کتاب ایام تسعه (ص 50) درباره روز تولد خود مىگوید: «فیا حبذا هذا الفجر الذى فیه ولد من لم یلد و لم یولد» !و در کتاب ادعیه محبوب (ص 123) بهائیان در دعاى سحر مىخوانند: الهى تو را به حق ریش جنبانت قسم مىدهم. . . !در یکى از قصاید میرزا حسینعلى آمده است:
کل الالوه من رشح امرى تالهت
و کل الربوب من طفح حکمى تربت
ادعاى نسخ شریعت اسلام
عقیده عمومى بهائیان این است که با ظهور باب و بهاء شریعت اسلام الغا گردید و دوره رسالت محمد مصطفى صلى الله علیه و اله سپرى شده است، و این دوره، دوران زمامدارى جمال اقدس الهى و آیین اوست، ولى بعد از او نیز خداوند بارها بر زمین هبوط و تجلى خواهد کرد، به اعتقاد آنان پس از حضرت محمد صلى الله علیه و آله نخستباب و پس از او حسینعلى بهاء به عنوان ظهور الهى به عالم آمدند و لا اقل تا هزار سال دیگر ظهور الهى در عالم نخواهد بود.عبادت و احکام در مسلک بهائیه :
1- نماز در آیین بهایى نه رکعت است که به صورت انفرادى در صبح و ظهر و شام بر هر بالغى واجب است. و قبله آنها شهر عکاست که قبر میرزا حسینعلى بهاء در آن واقع شده است. براى نماز وضو نیز لازم است، ولى اگر کسى آب براى وضو نداشته باشد، به جاى وضو پنجبار مىگوید: «بسم الله الاطهر الاطهر» . و جز در نماز میت، نماز جماعت ندارند.2- روزه آنان یک ماه به مقدار نوزده روز است، زیرا در اصطلاح آنان هر ماه نوزده روز و هر سال نوزده ماه دارد و مجموع ایام سال 361 روز است. آخرین روز ماه روزه آنها مصادف با عید نوروز است.
3- حج آنها زیارت خانهاى است که در شیراز که سید على محمد باب در آن متولد شده، یا خانهاى که میرزا حسین على بهاء الله در مدت اقامتخود در عراق در آن زندگى مىکرد، و براى آن وقتخاصى مقرر نشده است.
4- هر مرد فقط مىتواند یک زن داشته باشد، در کتاب اقدس ازدواج با دو زن با رعایت عدالت جایز دانسته شده است. ولى عبد البهاء در تفسیر آن گفته است چون شرط عدالت هیچ گاه تحقق نمىیابد، پس در واقع در ازدواج تعدد راه ندارد. و ازدواج با زن پدر حرام است و با دختر و خواهر و سایر اقربا جایز است.
5- تمام اشیا پاک است، حتى امثال بول و غائط و سگ و خوک و. . .
6- در آیین بهائیتسهم ارث پسر و دختر مساوى است، چنانکه سن بلوغ آنها هم یکسان است (یعنى پانزده سالگى) .
7- مراکز مهم اجتماعات رسمى آنها یکى «حظیرة القدس» (در عشق آباد) و دیگرى «مشرق الاذکار» در نزدیک شیکاگو (آمریکا) است.
نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی
| |
|
نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی
| |
|
نوشته شده توسط : سیدعابس حسینی